شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
یکی آن دوردست ها پشت آن درد ها آرام خوابیده است به دور از تمام زخم ها خود را به خواب سپرده است...
شکست ...راست می گفت که شکستنی ها شکست هرطور می خواهید حمل کنید دل که بشکند وصل کردنش بهم کار هیچ خیاطی نیست تکه ها نا مرتب بهم می شوند و این پازل های تکه به تکه در کنارهم دیگر نخواهند بود . آنگاه است که اگر ماهرترین خیاط هم باشی در سر هم کردن می مانی ....اما این بار نخ و سوزن را من به دست گرفتم نه خیاطم و نه ماهر تنها و تنها میدانم که باید کاری کنم ؛ نه راه درمان میدانم و نه آنچه دارم درمان پذیر است تنها امیدی است واهی و تیری در آن سوی ...
دلتنگ تو نیستمدلتنگ خودم هستمدلتنگ همانی که با تو کامل میشودو چه زیباست با تو...
بد نیست هر از گاهی قربون صدقه ی خودمون بریم خیلی زحمت کشیده خیلی دردسر کشیده خیلی تاب آورده.!! ای به قربانت شوم خودم 🫂 دلارام امینی 🫂...
بس که خودخوری کرده ام دیگر خودی نمانده همه اش بیخ گلویم گیر کرده و نفسم را میبرد لطفاً کسی بیاید و خودم را نجات دهد بخدا که ثواب دارد...
خودم را دوست دارم؛همه جا همراهم بوده؛ همه جایکبار نگفت حاضر نیستم با تو بیایمآمد و هیچ نگفتحرف نزدگفتم و او شنیدرنجش دادم و تحمل کرد.خودم را سخت دوست دارم...!...
به سختی بلند میشوم و می ایستم در میان خودم،،صورتم خون مرده از گردِ طوفانهایِ ناملایماتدلگیر از آنچه تقدیر می خوانندش و کور سویی از امید که آن دورترها سو سو میزند.. با لباسی ژولیده و ناتوان برای قدمهایی که شاید آخرین باشند و فرصت به در کردنِ خستگی را نداشته باشند..دلم، خودم را می خواهد، خودِ خودم که مدتیست ناپیداست. ..در میان تلاطمِ موجهای درون، سوختن را چشیدم..شده ام دیواری غیر قابل نفوذ برای رسیدن به خودم...هر از چندی خواب...
من نه تورا میخواهم نه چشمانت را نه نگاهت را من خودم را میخواهم روزی دیدم که به دنبالت میدوید هر چه صدایش زدم برنگشت نمیدانم از این کوچه رفتیا از این خیابان یا شاید هم تو او را برده ای و پس نمیدهی...
اگر مرا جایی دیدید بگویید برگردد با او کاری ندارم فقط سوالی دارم میخواهم بپرسم:این بود قرارمان؟...
ته کشیده ام دیگر نه صدایم می آید نه نفس هایمگاهی:در میان این تاریکی ها،لابه لای لحظه ها، پشت خنده ها فقط قدری نفس میکشم که نگویند مرده است......
تمام کردم باخودم تمام تو رانسرین حسینی...
یک روز هم یکی میاید کهمرا برای خودم بخواهد که قِلِقَم را بلد باشد و به من فرصت عاشقی کردن بدهد ...کسی که با رفتنش مرا از خیابانها بیزار نکند.یکی که من برایش یکی مثل همه نباشم. ایموجی قلبهایش، لبخندش ، جانم گفتنش هایش، وقفِ عام نباشد...من منتظر کسی هستم که همه در حسرت چشمهایش بسوزندو من ولی هر لحظه که دلم خواست ببوسمش میدانی شک ندارم روزی کسی میاید که ممنوعه ی همه باشد و حلال ترینِ من...که برایِ همه همان مغرور دوست نداشتنی باشد ...
می خوام نامه ای برای خودم بنویسمشاید خودم به من اعتراف کنه چه مرگشه : من هرشب برای خودم نامه مینویسم ٬ولی خودم نمیگه من چه مرگشه ٬ میگه اون آدم قبلی کو ؟حتی دیگه من ٬ خودمو گم کرده . . .T.me/Parmicam...
به دنبال " خودم " هستم ..گویی ڪسی به دنبال دانه هاےتسبیح پاره شده .....