دلم یک فقره دیوانه میخواهد،که بیاید و باهم برویم سراغ تمام دیوانگی هایِ دنیا!
سوار ماشین ساده اش بشوم و تمام دوربین های کنترل سرعت شهر مارا ثبت کنند..
که آدرنالین از گونه هایم بیرون بپاشد..
ک بوسه اش بر روی گونه هایم دیوانه ترم کند..
برویم تا بلندترین نقطه ی شهر و دستهای همدیگر را فشار دهیم و بلند جیغ بکشیم که تمام عالم ببینندمان!..
چشم هایمان را بر روی یکدیگر بازکنیم و باهم با عمق عمیقِ چشم هایمان حرف بزنیم...
که بنشینیم و تمام شعرهای جهان را معنا کنیم و تمام آهنگ های مشترکمان را داد بکشیم..
که صبح که میشود ابتدای هم باشیم،
که شب ها آخرین اسمی که یادمان می آید هم..
که وقتی از دور می آید دلم ناگهان بریزد و دستهایم مور مور شود و قلبم همان ریتم نامرتب را یادآوری کند...
اصلا اورا که میبینم چندثانیه نزند تا نگرانم شود و من قربان چشم هایش بروم با آن نگرانی درونش...
که وقتی میخواهد بیاید تهران را مرتب کنم،
ولیعصر را گل کاری کنم و ابرها را آماده!..
من بمیرم برای چشم هایش که منتظر من باشد..
برای دست هایش با آن دسته گل نرگس که سردی زمستان را برایم به جان میخرد..
من بمیرم برای دیوانگی هایمان!
من بمیرم برای تویه دیوانه ام!!
باید بیایی تا تمام دیوانگی هایم را بریزم در دستانت،
تکیه کنم به آغوشت و چشم هایم را ببندم،
بیا...
ZibaMatn.IR