در طبیب خانه،
طبیبی مرا از نظر گذراند.
استتوسکوپ را،
روی قسمتِ چت قفسه ی سینه ام قرار داد؛
با خنده به تپش های نامنظم قلبم گوش سپرد.
چشم هایم را وارسی کرد،
دو انگشت اشاره و وسطی اش را، روی نبض شاهرگم نهاد.
سری تکان داد و لب گشود:
- تب داری؛ تو تب عشق داری! دوای تو نه منِ طبیب هستم و نه طبیب خانه، دوای تو معشوقی است که در چشمانت درحال قدم زدن و در قلبت درحال ساختن خانه ای برای خودش است.
ZibaMatn.IR