پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
چه حکمی دارد چشمانتکه هی دل ب تومی بازمتو خال در دست من هاج و واج!!! . کدام برگه رابیاندازمتوی مغرور آس در دستبرنده ای قطعامن بیچارهداس برداشته روی فرشکشنیزپاک میکنمقبول میکنم باقمار خیالت مشغولم باختم به یک حاکم، کلا اینجانب یک محکومم بخوان بی بی دربهارم بی او مانند یک برگ پاییزمسمیه معمری ویرثق...
من گمان می کردم کهبرای دلباخته کردنش باید لبخند بر لبانش بنشانم، ولی هربار که می خندید این من بودم که عاشقش می شدم!...
پروانه ی دلباخته؛ با جنونی عاشقانه، خودش را به آتش شمع زد... ***چه انتحار شجاعانه ای! زانا کوردستانی...
دلباخته ی چشم خمارت شده امدیوانه ی روی نوبهارت شده امچون بلبل سرمست سحر در گلزارآن عاشق بی صبر و قرارت شده ام-بادصبا...
محبوب من!موزیک دلنشین خندهایت زندگی می بخشد من عاشق را،بوی خوش عطر تنت مست می کند من دیوانه را،آغوش گرمت آرامش می دهد من مجنون را،بوسه هایت حس ناب را روانه می کند در وجود من شیدا،چشمان رنگ شبت در خود غوطه ور می کند من دلباخته را و دستان مردانه ات بودنت را اطمینان می دهد من شیفته را....
شک ندارم که تسخیر شده امتصرف شده ی چَشم و مطیعِ نگاهش شده امافسون و پریشون، گرفتارِ فرطِ چشمانش شده امتسلیم و سَلاسَتِ پندارش شده امرام شده ام، فرمان پذیرِ گفتارش شده امدلداده و دلباخته ی کردارش شده امغرقِ دریای ژرفِ خیالش شده امسودا شده ام، آوازِ شب هایش شده امپناهِ قلبم و مأوای عشقش شده اممن شک ندارم که عاشق شده ام...
هرکسی دلداده است دلباخته استچه سخت است که دل بردگان دلبری کردن ندانند...
با اینکه رفته ای...هنوز هم با خود کلنجار میرومکه چگونه دلبری کنم که دلباخته ام شوی؟!...
بازنده شدن حس بدی نیست،اگر منبا میل خودم دل به شما باخته باشم...
هیچ چیز به مانند، گیج کردن احساسات یک نفرنمی تواند زجرآور و کشنده باشد!این که با ادعای دلدادگی وعشق وارد دنیای معصومانه ی یک نفر می شوند و با همان سرعتی که طرف مقابل را به خودشان دلبسته کردند از او و دنیایش می گریزند!درست در لابه لای بوسه ها ولبخند هاشان !در بحبوحه ی حرف های قشنگ ِ عاشقانه شان!این بدترین جنایتی ست که یک نفر در حق احساسات ناب ِ یک نفر انجام میدهد!دردناکترین قسمت ماجرا زمانیست که اوی رها شده ساعتها با خودش کلنجار می ر...
ازحوالی پاییز..با نم نمِ آبان آمدی..زمین دلباخته ات شد...و تو باعثِ برگ ریزانی....