پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
چرا فکر کردیدستانم تو را می کشند؟من برای خوشبختی اتاز خوشبختی ام می گذرمرعنا ابراهیمی فرد...
تا وقتی نفس میکشیهرگزپایان معنایی ندارداین رانبض های کوبنده رگهایت می گویداین رانفس های گرم شبانهسماور در حال جوش اجاقعکس های قاب شده ی دیواراین راامضای روی کاغذهایتچگونه از پایان حرف میزنیوقتی کسی شبهاخواب بوسه هایت را می بیندکمی جوانه های دستهایت راببینتو هنور زنده ایو راه های زیادیچشم به راهت مانده اندرعنا ابراهیمی فرد...
امان از دست رقیبیکه ازت خبر دارد وتو ازش بیخبریرعنا ابراهیمی فرد...
عشق زیباستاگر عشق باشدعشق زیباستاگر او با لیاقت باشدرعنا ابراهیمی فرد...
به خودمان بدهکاریموقتی مدام زانوی غم بغل میگیریموقتی زنده ، زندهخودمان را در اندوه زندگی با دستهای اندوهگینمان می کُشیمکِی قرار است به خودمان برسیمکی قرار است عشقی که به دیگران می دهیم برای بودنمان صرف کنیمقهوه از من فنجان از توشروع کن ضیافتت رارعنا ابراهیمی فرد...
آدمها در این دنیای بی عاطفه نیاز به عشق دارند به یک همراه که سکوتشان را درک کند آنها را با دانستن نقص هایشان همانگونه بپذیرد بدون آنکه بخواهد تغییرشان دهد دوستشان داشته باشد ، آدمها به یک همراه به یک همدل به یک همرازبه یک روح در دو بدن بودن نیاز دارندرعنا ابراهیمی فرد...
تا وقتی نفس میکشیهرگزپایان معنایی ندارداین رانبض های کوبنده رگهایت می گویداین رانفس های گرم شبانهسماور در حال جوش اجاقعکس های قاب شده ی دیواراین راامضای روی کاغذهایت می گویدچگونه از پایان حرف میزنیوقتی کسی شبهاخواب بوسه هایت را می بیندکمی جوانه های دستهایت راببینتو هنور زنده ایو راه های زیادیچشم به راهت مانده اندرعنا ابراهیمی فرد...
خوبی بخواهیم به تمام جهان به همسایه ها به رهگذرانِ پیاده روهای شهر،خوبی بخواهیم و خوب باشیم و خوب بمانیماین دنیا نیاز مُبرَم به انرژیهای مثبت داردبه نگاه های محبت آمیزِ آدمیزاد به دستهای یاری دهنده، به تبسم های صورتی رنگ هستی ،به کلماتی برنگ عشقاین دنیا دستی می خواهد تا پاک کند تمام رنگهای کدر بدخواهی را، دلهایی صاف، آسمانی آفتابی ، افقی معجزه آساخوبی را دریغ نکنیم هر چقدر خوبی برای دیگری بخواهیم دنیا همانقدر خوبی ها را نثارمان خواهد کرد،...
دستانم چرا سرد استچشمانم چرا بارانندانستم کدامین رهمرا کرده پشیمانسخن ها زاده شداز دوست دارم های پنهانیهمه، پر کرد دنیا رابوی خیانت ...آهنگ ویرانی ...رعنا ابراهیمی فرد...
چگونه یک تنمی تواند سر پا بایستدوقتی پاهایش را از روی زمین بریده اندچگونه می تواندآسوده بخوابدوقتی تمامقرص های خوابش را دزدیده اندرعنا ابراهیمی فرد...
همچنان قلبمسالهاست به نام عشقتو را میان رگ هایشگرم نگه داشته است✍️ رعنا ابراهیمی فرد...
سخت استفهماندنِ حرفی به کسی که چیزی از عشق نمی داندرعنا ابراهیمی فرد...
حال من خوب استاگر دلتنگی ات بگذاردرعنا ابراهیمی فرد...
نماز واجب استمقابل عشقی پاکمقابل حرفهایی که از درون قلبی بی ریاروی نگاههایت اثبات می کندتو خدایی داری از عشقخدایی داری از دوستت دارم های بی ریاکه نمی شود مثالش رالابلای زندگی گم شده در هیاهوی فریبپیدا کردعبادت باید کردآن دو چشم روراست عشق راکه نمی خواهد فریب دهدنمی خواهد با دست دیگریروی وجودت خط بطلان بکشدنماز واجب استنماز واجب استبر چشم هایی که جز چشم هایتنمی خواهد چشم دیگری ببیندرعنا ابراهیمی فرد...
گاهی دردآدم را مجبور می کندبه آن چیزی که نیست ایمان بیاوردرعنا ابراهیمی فرد...
سایه هایمان چقدر بهم می آیدمن اگر تو رادر ازدحام افکارم گم کنمسایه ام هرگز ،هرگز مرا نخواهد بخشیدرعنا ابراهیمی فرد...
من از ریشه مهربانی ات قد کشیدمدستانم با های نفست گرم میشدو محبت را هر صبحکنار سفره صبحانهبا لبخندت میل میکردمچه دنیای گرمی بودبودنت آغوش بزرگی بودکه هر صبح مرا سیراب میکردرعنا ابراهیمی فرد...
آدم ساده همه خاطرات خوب و بدش را روی دفتر خاطراتش می نویسدآن دفتر می شود همه ی زندگی اش ، نمی داند مواظب کدام یک باشد ذهن و قلبش یا دفتر بی زبانشآدم زرنگ فرق دارد ، دفتر خاطراتی ندارد هر چه دارد در سینه دارد و ذهن مشغولشاز فاش شدن رازش نمی ترسد اما روزی بی اختیار نام عشق اولش را بر زبان می آوردرازها دفتر خاطرات نمی شناسندهر جا که فرصت باشد عرض اندام می کنندرعنا ابراهیمی فرد...
قوی بودن این نیستکه از هیچ چیزی نترسیبلکه با وجود ترس هایت قدرتمندانه ادامه دهیقوی بودن ، خستگی هم داردکمی استراحت کن اما درجا نزننفسی تازه کن اما خفه نشوهیچ آدمی کامل نیستپس به آگاهی ات بسنده نکنتلاش کن کامل تر شویاز سختی ها نترس ، از نفس بریدن هایشجمله ی مشهوری هست که می گوید《 این نیز بگذرد 》پس قدرتمندانه ادامه بدهروزی تمام سختی هایت می گذردو آفتاب دوباره طلوع خواهد کردرعنا ابراهیمی فرد...
دخترم گفت :همه چیز زیباستآسمان زیباستهوا ، برف ، ابر ،آفتاب زیباستمن گفتم :زیباترین تو هستیکه دنیا را با چشم های کوچکتعمیق میبینیدر این دنیا ...چشم های بزرگ زیادی هستندکه نه می بینند!نه می خواهند ببینند ✍ رعنا ابراهیمی فرد...
برای فراموش کردنتهیچ کاری نکردمچون هیچگاهنخواستم فراموشت کنمرعنا ابراهیمی فرد...
هیچ گاه از تنهاییبه یک پناهگاه ناامن پناه نبریدرعنا ابراهیمی فرد...
دوستت دارم مقدس ترین کلمه ایستکه گفتنش ...عشق را در سینه جاری میکندرعنا ابراهیمی فرد...
روزی که آمدیدلتنگی هایم را در چمدانیپشت در گذاشتمرعنا ابراهیمی فرد...
صبح خواهد شدباران دوباره خواهد باریدهوا طعم تازه ای خواهد دادو دستانم بی گمان ،زیبا گلی را ...در گلدانِ منتظر ایوان خواهد کاشترعنا ابراهیمی فرد...
چه چیزی بهتر از آنکه فهمیده شویشاخه هایت جوانه زندرشد کند ...شکوفه دهد ...درخت تنومندی باشد زیر آفتابکه سایه اشکمک حال دیگران باشدچه چیزی بهتر از آنکه مهربانیبال و پری باشد برای پریدنترعنا ابراهیمی فرد...
✍قهرمان زندگی ات باشبه دیگران که تکیه کنیصدای افتادنتروزی گوش زمین را کر خواهد کردقهرمان زندگی ات باشقوی ، آرام ، شجاعبه دیگران که وابسته شویروزی چنان میانِ موج پشیمانی خودت راگلاویز خواهی کردکه هیچ کس مرگ تو را نخواهد دیدنمی خواهم هر شب ، صدها بار با آرزوی خودکشی دکمه پیراهنت را برای رفتن به عمق خواب باز کنیزنجیر وابستگی سفت استآدم را تا انتهای چاهی بی آب می کشاندقهرمان خودت باشمستقل ، عاقل ، موفقزندگی ات را ب...
آدمها را از خودتان خسته نکنیدهیچ کس ، خواهان بی مهری ، بی توجهی نیستهیچ کس به آن اندازه قوی نیستکه یک تنه رابطه ها را نگه داردگذشت ها ...خوبی ها ...مهربانی های یکطرفه در رمان ها پایدارنددنیای واقعی ؛ دنیای خوبی ها و عشق های یکطرفه نیستآدمها با ظرفیت های محدودی به دنیا آمده اندآدمها در انتهای خوبی هایشان به دری می رسنداگه اگر دستی دستشان را نگیرد برای همیشه می روند ...رعنا ابراهیمی فرد...
شیرینی عجیبی داردکنارِ خانواده باشیمادر و مادر بزرگ ، پدر و پدر بزرگنوه ها ، نتیجه ها ، نبیره هاحس دلگرمی عجیبیاز دل این هسته بیرون می آیدحس دوست داشتن های مخملیحس مزه های شیرینِ شکلات عیدحس گرمی دستهایی که زیر سایه اش آرام به افق ها خیره میشویحسِ محکم ، بغل گرفتن عشقدر پستوی خاک خورده قلبهای قدیمیرعنا ابراهیمی فرد...
دستهایشان را که بو میکنیبوی زحمت می دهندبوی حامی بودنبوی محبت بی دریغ افسانه هاپدر که باشد تمام دنیا برایت بهشت میشود و تمام رویاهایت قهرمان دارد□□□پدر که جهانش را عوض کرده باشدحس تنهایی غریبی داریاما باور کن ...روح او باز هم کنارت هستحتی در آن دنیا هم هوایت را داردو بیشتر از همیشه نگرانت هستپدر همیشه قهرمان استپدر ...قهرمان هر دو جهان استرعنا ابراهیمی فردروز پدر مبارک⚘...
یک روز باید فرار کردبه جنگل رها شده در خاطرهبه روزهای بی بازگشت تاریخبه عمق دوست داشتن های ساده قدیمیبه روز های دور ...تنها چیزی که می خواهدیک پای پیاده ...در پله های مخفی شده ی قلبمان است رعنا ابراهیمی فرد...
اگر ناموس داشتن ، قاتل بودن استمرحبا به مردان بی ناموسمردی زنی را ناموس خود می نامدبه نام ناموس ،سر بریده اش را در شهر می چرخانداگر مردی غیرت داردنگاهش ،دستانش،وجدانش را پاک نگهدارداگر مردی غیرت دارددستش را به خون نیآلایدغیرت داشتن خود را مالک جان زن دانستن نیستغیرت داشتن ؛زن را به آسایش ،آرامش ،خوشبختی رساندن استحق آرزوی خوب زیستن اش مردن نبود،ظلم بزرگی بود کودک همسری،بر رویش آوار شد داستان ننگِ زن کشیسالهاست که این د...
من یک شاهزاده اموقتی می توانمجوابِ تمام بی احترامی هایت را بدهماما ترجیح می دهم سکوت کنممن یک فیلسوف اموقتی می توانمدروغ هایی را که می گویی رو کنماما ترجیح می دهم سکوت کنممن یک جنگجوی شجاع هستموقتی زیرکانه زیر پاهایم را خالی میکنیو من ترجیح می دهم خم به اَبرو نیاورمو تو فکر کنی فاتح میدانی ...!من قوی ترینموقتی تمام وجودت را بکار میگیریتا مرا شکست دهی اما نمی توانی ...و این نتوانستن تو را اسیر خود خواهد کردو ت...
پسران جوانی بودندکه بخاطر رسیدن به عشق اشاندر همهمه جنگ ایران و عراقسربازی رفتند و در باتلاقی مردندسربازانی که بعد از بازگشت به خانهدست عشق اشان را در دست دیگری دیدندپسرهایی که در کشیک شبانه پادگاناز سوز تنهایی خودکشی کردندپسرهایی که از سربازی اجباری ترسیدندو سرباز فراری شدنددلهایشان سوز داردپسرانی که از این اجبار می لرزنداما به جان می خرندخود را به آب و آتش می زنند ؛شاید عشق وطن شاید عشق دخترانی کهسالهاست منتظر ...
دستهایت را پر از شکوفه کندستهایت رابرای نوازش موهای پریشانمدر باد کم دارمرعنا ابراهیمی فرد...
طوری دوست داشته باشید که هیچ کس مثل شما دوست نداشته باشد طوری عشق بورزیدکه هیچ کس مثل شما عشق نورزدطوری مهربان باشیدکه هیچ کس مثل شما مهربان نباشدطوری به خود برسیدکه هیچ کس مثل شما به خود نرسیده باشدطوری خود را دوست داشته باشیدکه هیچ کس خودش راآنگونه دوست نداشته باشدمنحصربفرد باشید 🍃رعنا ابراهیمی فرد...
فرشته ها فقط در افسانه ها نیستندهمین جا هستندهمین حوالی... در خانه هایمان... کنار غم خانه های دلمان که هر وقت گرفت به دنبال آغوش گرم او گشتیمهر وقت شکستپشت دعاهایش خودمان را پنهان کردیمهر وقت اشکی از چشمانمان ریختکاسه ای شد برای جمع کردنشو دستهایش همیشه بوی دعای سر سجاده را می دادمادران فرشته های بی بال و پری هستندکه در همین حوالی اندرعنا ابراهیمی فرد...
سلام ای زندگی . ..خبر داری ... خیلی وقت است ما را فراموش کرده ایچه خبر از تو ؟ای که همه دونده گیها برای توستچه خبر از آدمهایی که گره می اندازی دورشانو گاه می خندانی دنیا را به رویشانچه میکنی با درد و دلهایمانکمی به خود بیا ...شاید خبر نداری ! خیلی وقت است که ما را فراموش کرده ایرعنا ابراهیمی فرد...
گرم ترین . . . خاطرات کودکیِ زمستانت چیستگرم ترین نگاه هایی که دستهای سردت رابا های نفس اش زنده می کردگرم ترین بخاری که برایت روشن شدو گرم ترین دوستت دارم هایی کهتو را رشد دادتا بفهمی دوست داشتن لازمه زندگیستو دوست داشته شدنزمستان سرد خاطرات رایک شبه گرم میکندرعنا ابراهیمی فرد...
من در حال حاضر ؛در خوبترین وقت زندگی هستمجایی که پخته تر از چند سال پیشمکه با هر حرفی نرنجم ...با هر نگاهی نشکنم ...و با هر حدس و گمانیزندگی را زیر و رو نکنمرعنا ابراهیمی فرد...
بیا باهمزیر برفها قدم بزنیممن دستانم راچتری سازم زیر آسمانو تو گلستانت آغاز شودرعنا ابراهیمی فرد...
دنجی می خواهم که از هیاهوی شلوغ شهردور باشدقلب و ذهنم را پهن کنمزیر نور آفتابکه نم اش کشیده شوددنجی ... که از هفت دولت آزاد باشدرعنا ابراهیمی فرد...
حرف ها که تمامی ندارددر جاده ای پر از گل و گیاهتو باشی و نگاه هایم ...تو باشی و حس آرامشی بی انتهاتو باشی و یک عالمه حرف های خوب ...حال خوب ...تو باشی و دست هایتکه از آسمان برایم آفتاب می چینیتو باشی و دیگر هیچکه تو حالم را بهتر از همه درک میکنیرعنا ابراهیمی فرد...
صبر هیچ کس را به امتحان نکشیدصبر ایوب ها هم در یک شب تمام می شودآدم صبور هم روزی می رودروزی از تمام داشته هایش دست می کشدو میل سفر می کندسفری که خودش باشد و دلشخودش باشد و فریادشخودش باشد و گودالی از تهی هاکه خود را در آنجا غرق کندصبر ایوب ها هم روزی تمام می شودرعنا ابراهیمی فرد...
آخرین بودن ؛ بهتر استدر دنیایی که بعد از اولین ها ...قطار ، قطار پشت سرش می آیند اولین عشق ...اولین نگاه ...اولین حرف ...رعنا ابراهیمی فرد...
صدای قدم هایت خوب استصدای آمدنتصدای بودن های مکررصدای عشق ...تو تنهاترین واژه تو تنهاترین یار ...صدای قدم هایت راقاب خواهم گرفترعنا ابراهیمی فرد...
یک جفت پرنده ی عاشقکنار پنجره ای در خیابانکز کرده اند در سکوت رنگارنگ پائیزخنک هوایی ست که می وزدو خیابانی که انتظار تو را می کشدرعنا ابراهیمی فرد...
از درون خودت می توانی حال دیگران را بفهمی وقتی در پسِ لبخندی که میزنی دردی پنهان داریوقتی بلند میخندی ...اما خاطره ای تو را به نوشیدن قهوه ای تلخ دعوت میکندوقتی گوشه ای آرام نشسته ای.. .آنهایی که تو را می بینند فکر می کنندخوشبختی و غمی نداری اما تو ...به دردهایی که بر اعماق سینه ات خنجر میزنندمی اندیشی ...و به چگونه مقابله کردن با آنها...پس یاد میگیری مهربان تر...دلسوز تر باشیو بدانی ...هر کسی پشت قامتی ایستاده و آرام د...
یلدا با مهر و محبت یلداستبا دوست داشتن ...عشق ...علاقه ...عاطفه...با دستهای اناری مادرمبا خاطره های شیرین پدرمیلدا بهانه ای ست برای از تو گفتنرعنا ابراهیمی فرد...
یلدا با مهر و محبت یلداستبا دوست داشتن ...عشق ...علاقه ...عاطفه...با دستهای اناری مادرمبا خاطره های شیرین پدرمیلدا بهانه ای ست برای از تو گفتن...