شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
شانه ای میخواهد این دل تا به آرامش رسدکوله بار درد و رنجم، ساحل اَمنَم کجاست؟سجاد یعقوب پور...
من آن قایقِ بی پارویِاقیانوسِ آشوبِ دلت هستمبیا و سر نشینم باش....بیا تا ساحلِ امنِ نگاهتعاشقانه همنشینم باش...
خسته از عمری زمستانم ، بهارم می شوی؟گرمیِ آغوشِ سردِ روزگارم می شوی؟.هست دریایِ دلم ، بازیچه ی امواجِ عشقساحلِ امنِ وجودِ بی قرارم می شوی؟...
من منتظرم، شانه ی من ساحل امنی ستآماده ی آن لحظه که لنگر زده باشی...