پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
جهان سرد روحمظهور تو راانتظار می کشد......
قرار ساعت هفت و هوای بارانیفضای مرطوب یک آسمان طوفانیتمام چرخ و فلک بیقرار دیدن تستبیا به خانه ی یعقوب کور کنعانیبیا که دل به خیالت به مثل پنکه شدهکه با سویچ شدنش می کند خون افشانیبیا که منتظرم من بیا خزان شدمکنار در به همین لحظه های پایانیتو با کتاب و دفتر و آن جزوه هایتنرو به کلاس امروز ،نیست درس خوانی...
من منتظرم، شانه ی من ساحل امنی ستآماده ی آن لحظه که لنگر زده باشی...
هنوز منتظرم با بهار برگردیاگرچه رنگ زمستان گرفته سالِ خودم......
نه پیامی، نه چتی،نه تماسی،نه گفت و گوییاما هنوزم منتظرتم....
من هنوزم منتظرم ...منتظرم بیدارم کنی و بگیهمه ش کابوس بودهیه خوابِ بدِ طولانیکه قرار نیست بریقرار نیست چمدونت رو برداری و بری دنبالِ آرزوهات...که منو جا بذاری اینجاکه دیگه مینایِ تو نباشممن که گفتم هر جایِ دنیا که بریباهات میاممن منتظرم ...بیا و این کابوس رو تموم کن...نذار آخرِ این عشق، این شکلی تموم شه......
خودم را به آن راه می زنمشاید آنجامنتظرم باشی......
گاهی بیشتر از یک شال پشمییا یک پالتوی چرمصدای نفس های کسی از پشت تلفن گرمت می کندکه می گوید:منتظرم زودتر برگرد...