پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
حالم بد است مثل عقابی که پیر شدیا کفتری که زخمیِ پروازِ تیر شدابری قرار بود از اینجا گذر کندپیمان شکست باد و نصیبم کویر شدتا آهِ آخرین نفس، آهو امید داشتوقتی به چنگ تیز پلنگی اسیر شدرودم، که در تقابل با رسم آبشاردر عین سربلندی خود سربه زیر شدبازیچه ی قمار و غرور و شراب و شعرعاشق که شد به حکم دلش گوشه گیر شد.مردی که دل به وسعت رویا سپرده بودبا طعنه ای به نام حقیقت حقیر شد!!ماهی نمیر... باش که دریا بیاورمدریا ...
شاید تاوانش را داده امتاوان نگاههای سربه زیر دختری جوان راتاوان قلبهای ندانسته مچاله شده راتاوان قلبهایی که شاید هنوز هم عاشق هستنداما او من بودم که باید انتخاب می کردمو من فقط یک نفر بودمو قلبم درگیر شاهزاده ی مجهولی بودکه باید با اسب سپید می آمد اما هنوز نیامده بود ...و من سر به زیر بودم ، آنقدر سربه زیر ...که قلبی را که سالها درگیرم بود را نمی دیدماکنون که مزه عشق را چشیده اممی گویم : چه سخت گذشت شب ها و روزها برای کس...
سر به زیرم کرده اى بعد از عبور و رفتنتمن گل مهتاب گردانم گریزانم ز نور...