سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
آدمها یک لحظه ،با یک جمله ،با یک حرکت یا حتی بایک کلمه ، آنچنان تو رو زیر و رو می کنند و ازت یک آدم دیگه می سازند که یک زلزه و سونامی نتونه ...یک لحظه تبدیل میشی به یک آدمی که انگار اصلا وجود نداشته. همون لحظه که ویرانت کردند همون لحظه هم بنا میشی اما بنایی که روی یک خرابه سونامی و زلزله زده قد علم میکنه ،هیچ شباهتی به قبل نداره ،حتی اگر زیباتر و پیشرفته تر شده باشه، چون هر بار که بهش نگاه کردی قبل از اون سازه جدید، زلزله و سونامی رو می بینی.......
عصیانخدای عشق را خوانم که عصیانی نمی بینمدیگر هرگز بدرخشکیده چشمانی نمی بینمشوم سیاره دور تو بچرخم تا ابد یکسر دراین عالم بجز ذات تو جانانی نمی بینم به صحرای وجودم لاله روئیده زعشق تو درون سینه ام حتی بیابانی نمی بینمسحرگاهان نوای عشق ومستی را به پاکردمچو آه وناله ام مرغ غزلخوانی نمی بینممیان موج سونامی گرفتارم دراین دریا چنان کوبنده بر ساحل که توفانی نمی بینم...
خنده هایت برایم همچون یک سونامی ست...خنده هایت موج طوفانی ست...خنده هایت رقص بارانی ستدر آن موج طوفانی چه داری؟که کشتی نگاهم را در خودش غرق می کند...
نگاهت چون سونامی کرده ویراندلم را مثل خرمشهر ایرانبه چشمانت بگو من یک اسیرمکمی دل رحم باشد با اسیرانعلی اکبر اسلامیان بیدل خراسانی...
به خدا گفته ام زحمت نکشد ؛ نه نیازی به زلزله هست نه نیازی به سونامی …همین که تو نیستی ، همین که تو نمی خندی بلاهای بزرگی هستند که جهانم را با خاک یکی کرده اند...