پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
من اندوهگین نیستمخود اندوهِ عالممسرزمینی در سینهام گریه میکند......
عکس اش را می بوسم عکس اش را روی سینه ام می گذارممن، سایه و تنهایی با هم می باریم.در دوردست خاطره مردی چترش را می بندد.در دوردست خاطره مردی از پله ها ی پاییز بالا می رود و چون تابستانی میوه هایش را به آغوش می کشد....