شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
بعد از تو بعد از تو دائم با خودم درگیر هستمشاکی ترین آواره ی تقدیر هستم وقتی مرام و مذهبم جز عاشقی نیستخواهی نخواهی لایق تکفیر هستم مثل پر کاهی که می افتد در آتشدر التهاب و چرخش و تغییر هستم صد مولیان دردم به تیمور نگاهتجغرافیای مانده در تسخیر هستم در جای جای گوشه ای با دام چشمتگاهی سمرقند و گهی کشمیر هستم دیوانه ام از بس که با زلف سیاهتشرمنده ی هر دانه ی زنجیر هستم بختت سپید ای کوه لبریز محبتیک ژاله برف ...
چه ساده ایم ! در این ایستگاه خالیِ متروکنشسته ایم کماکان به انتظار ... بِمانَدچه روزهای قشنگی قرار بود بیایندچقدر شاکی ام از دست روزگار ... بِمانَد !...
از کشف تو ای حضرت رازی همه راضیاین خیل عظیم متقاضی همه راضیآقای معلم زتو ناراضی و بندهغیر از من و آقای نیازی همه راضیاز کار تو ای ساقی پر کار محلهجمشید و فری فرخ و نازی همه راضیشادند ز کشف تو دبیران و امیرانشیمی ادبیات ریاضی همه راضیگاهی چه بخواهی چه نخواهی همه خوشحالگاهی چه بسازی چه نسازی همه راضیبرخورد ندارند ، تماس بدنی هماز غیرت خط های موازی همه راضیهم دلبری آسان شده هم عشق ، فراواناز برکت ...
بگذار اعتراف کنم که دلم در چه حالی ستبدجور از نبودنت شاکی ستهر جا هستی برگرد که اصلا حالم خوب نیست......