سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
چه ساده ایم ! در این ایستگاه خالیِ متروکنشسته ایم کماکان به انتظار ... بِمانَدچه روزهای قشنگی قرار بود بیایندچقدر شاکی ام از دست روزگار ... بِمانَد !...
کوچه ام؛ -بُن بست ، -خسته، -متروک اما؛سرریز ِحسِ آمدن ِتو! سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
- باور کنید:من،،،مترسکی هستم،در جالیزاری دور وُ، متروک! کلاغ های لعنتی،با سُخره ای فجیع کنارم می نشینند!و خیره مى شوند،به دکمه های پیراهنم که پر از تنهائی ست!و منقار می کوبندبر کلاه پوسیده ی من... آه،،،اگرچه فارغ از چیستی ام،خرسندم از معاشرتی هرچند تمسخرآمیز! (زانا کوردستانی)...
روحم خانه ی خرابه ی متروکی ست که زن و شوهر جوانی در آن خود را به دار آویخته اند!!!...
از تمام آبادی های قلبممن عاشقانهویرانه ای را دوست می دارمکه تو در قلب متروکم ساخته ای ......
کسی دیگر نمی کوبد در این خانه ی متروک را -- کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم -- و من چون شمع میسوزم و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند ......
خسته از همهمه ی مرغان دریایینور فانوسیبه گل نشسته استدر ساحل متروک ام...