شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
من که میدانم دلت خوش روزگارت عالی استدر کنار من ولی جایت همیشه خالی استبعد تو با درد تنهایی نمی آیم کنارزندگی بی تو برایم قصه ای پوشالی است تا که بودی زندگی رنگین کمان عشق بودطرح بی روحش کنون مانند نقش قالی استدر شبم عطر تنت دیگر نمی پیچد.. دریغعطر شب بو هم گواه حسرت وبد حالی است ماه هم امشب در آمد از افقها بی فروغهرطرف رو میکنم تصویر بد اقبالی استدر شب بانو بتاب ای اختر اقبال و بختجای تو در خانه ی امید و...
چه دورم از نفس هایت چه از تب کردنم دوریچه بیرحمانه تن دادی به این دوری ِ مجبوریتو را در خواب می بینم میان عطر گندم زارکه می بوسی نگاهم را نه در قابی نه هاشوریتو را در خواب می بینم شمالی می شود حالمشمال شعرهای من ! عجب احساس مغروریببین باران که می بارد تو از ذهنم نمی افتیچه ردی مانده از پایت چه زخم تلخ و ناسوریصدایم کن صدایم کن حریری می شوم با توصدایم کن به آوازی به شور ِ ساز و تنبوریشاعر بتول مبشری...
لبھات طعم پرتقالی بود ، عالی بود شمالی بود ،عالی بود تب دارِتو سرخِدیدم نشستی پیش من با یک کتاب شعرشاید تصاویری خیالی بود ، عالی بود سبز و آبی موھای کوتاھتِ ترکیب ِِ مست شالی بود ، عالی بودشکل طلوعِِ توت سرخ ... توی پارک در خواب دیدم زیرِخوابم دقیقا آن حوالی بود، عالی بودھی فکر کردم با خودم(باران،تو،من،یک چتر)حتی اگر فکر محالی بود ، عالی بود...
مگر من از این شب ها چه می خواهم؟به جز جاده های مه گرفته ی شمالییک دل سیر نم بارانیک موسیقی آرامیک دنیا دل خوشی کنار تو......
شمعدانی هاامسال زیباتر شده اندو عاشقانه های باران رادرست به لهجه ی شمالی تو می خوانندحسودیم می شود چرا باغچه عشق بازی را خوب تر بلد است؟...