پنجه ی خونینِ کارنیکس بر دیوارِ تارِ هادریان ... دیگر از لای انگشتان نمی بیند مِه فانوسش را به نوشته نزدیکتر می کند: - سپرهای کوفته بر زمین روزی بلند خواهند شد - «آرمان پرناک»
مه/ تا دید/ غرق راه رفتنت شده ام/ ترا/ در خودش /گم کرد.
مگر من از این شب ها چه می خواهم؟ به جز جاده های مه گرفته ی شمالی یک دل سیر نم باران یک موسیقی آرام یک دنیا دل خوشی کنار تو...