شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
چرا می نویسم؟چون دست های زیادی را گرفتم اما به وقت برخواستن دستم را رها کردند اشک های بسیاری را پاک کردم، اما خودم گریستم.زخم های بسیاری را مرهم نهادم، اما خودم زخمی شدم.فقط، نوشتن بود که مرا تنها نگذاشت!هم راهم ماند... هم رازم شد...دستم را گرفت و چون یک منجی به فریادم رسید. شعر: علی نامو برگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
ساحل را که آغوش می کشد،همچون مادری مهربان می شودموج دریا! شعر: علی نامو برگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
کاش می دانستی وقتی غمگین می شوی،چه ها که بر سرم نمی آید!اگر شاه باشم، گدایی بی جا و مکان خواهم شد.وقتی که غمگینی،دستم، با دستان چه کسی نوازش شود؟!و من همچون سنگ های سر راهی می شوم.چشمه ی چشمانم،به جوشش در خواهند آمد و دریایی می شوند، و کسی نیست که خانه و زندگی ام را سر و سامان بخشد. وقتی که غمگینی،پرنده ی آرزوهایم، پر خواهند گرفت وتمام رویاهایم از بین خواهد رفت. شعر:علی نامو برگردان به فارسی...
غنچه چون می شکفد،ابر می بارد و خیس می کند لب هایش را،با نم نم باران بهاری.شعر:علی نامو برگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
آتش به جان زمین می اندازد وقتی که در اوج آسمان است،خورشید تابان!شعر: علی نامو برگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
می روبد،برگ های به آخر عمر رسیده را،باد پاییزی...شعر: علی نامو برگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
در دوری باغبان،از نوک پستانش ترک برداشت - انار پاییزی!شعر: علی نامو برگردان به فارسی: زانا کوردستانی...