سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
همه ی عمرم را منتظر بودممنتظر کسی که بدون قضاوت من را درک کندو بدون هیچ توقعی دوستم داشته باشد!!!!...
تحمل میکنم فراغت رانبودنت را...نداشتنت را...به من گفتی چرا هرچقدر من ابراز میکنم علاقه ام را نسبت به توتو با تبسمی مرموز سکوت میکنی؟و تو چه میدانستی پشت آن سکوتم و زیر لبخندمرموزم راز عشق و فریادهای من عاشقت هستم نهفته بود...تمام هستی من...امروز که پایان جملاتت به من گفتی مواظب خودت باش بغصی نفرین شده راه گلویم را بست و دیگرنتوانستم صحبت کنم و تو محو شدی و تومیدانستی که من بدون تو نمیخواهم زنده بمانم...چگونه میتوانم مواظب خودم ...
دلبر جانمقلب که جای خود دارد اگر بمانی ثانیه به ثانیه عمرم را فدایت میکنم...
همه میگن عشق یعنیدوست داشتناما من میگم عشق یعنی یکی مثل تو داشتن......
*گل طلایی*عمرم نداد قدکم آوردم نگاهدنیا!...
مرا هزار امید است و هر هزار توییشروع شادی و پایان انتظار توییبهارها که ز عمرم گذشت و بی تو گذشتچه بود غیر خزان ها اگر بهار توییدلم ز هرچه به غیر از تو بود خالی مانددر این سرا تو بمان ! ای که ماندگار تویی...