شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
همه ی عمرم را منتظر بودممنتظر کسی که بدون قضاوت من را درک کندو بدون هیچ توقعی دوستم داشته باشد!!!!...
در کناری منتظر بودم حدودا پنج و نیمتا که پیچیدی به چپ، آرام گفتم: «مستقیم...
اینقد منتظر موندیم که دیگه نمیدونیم منتظر چی هستیم!...
منتظر هیچ آدمی نباشفقط تویی که میتونی واسه خودتحالِ خوب بسازی......
حرفی بزن به لهجهی باران که مدتیستاین بغض کهنه منتظر یک اشاره است...
روز و شب منتظری هفته به آخر برسد !پس چه دردیست که هر جمعه دلت می گیرد ؟...
بگذار نقش هایمان راجا به جا کنیمتو منتظر بمانمن بر نمی گردم...!...
هیچ کس کاش نباشد نگهش بر راهیچشم بر در بُوَد و دلبر او دیر کند ....
حال من حال اسیریست که هنگام فراریادش آمد که کسی منتظرش نیست نرفت...
صبح در خانه ی مامنتظر خنده ی توست وقت آن استکه خورشید️ مجدد باشی...
چون همسفر عشق شدی مرد سفر باشهم منتظر حادثه هم فکر خطر باش...
مثل ابرای زمستون دلم از گریه پره شیشه ی نازک دل منتظر تلنگر......
چون همسفرعشق شدی، مرد سفرباشهم منتظرحادثه! هم فکرخطر باش..!!...