پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
قدیما فقط ... یه مال داشتیم ، اما حالا بر اثر پیشرفت های اقتصادی و اجتماعی ، ده ها و بلکه صدها مال داریم : ایران مال ، مگا مال ، چارسو مال و ... مال های دیگر ......
دلم کمی قدیم میخواهد...کرسی مادربزرگ را ...آن دیزی هایی که هر ظهر جمعه در مطبخ بی بی خاتون در حال قل قل بود را...گرمای واقعی در عمق سرمای زمستان راحتی دلم آن روز هایی را می خواهد که حتی از صبحش هم انگار خدا یک کیسه خوشبختی برایت کنار گذاشته است...دلم خنده زمان کودکی را میخواهد آن بستنی های زی زی گولو که با داشتنش خوشبخت ترین انسان کره خاکی بودیممن چیز زیادی نمیخواهم فقط دلم شادی کوچکی میخواهد آنقدر کوچک، که کسی آن را از من نگیرد....
می خواهمبرگردم به قدیم، جایی که زندگیدر قاب عکس های سیاه و سفیدزندانی بوداما دلخوشدلم یک جرعه سادگی می خواهدخمار صداقتمکجاست تا جرعه ای بنوشم؟...
قدیم ترها ...همیشه علاجی ....برای هر دردی بود؛مثل روغن چرخ خیاطی ...برای ناله های لولای در!مثل دوا گلی ...برای زخم های کودکانه ی سرِ زانو!مثل آغوش مادر بزرگ...برای باریدنِ تمام بغض های جهان...!چقدر دست هایمان خالی شده است!...
میدانی، قدیم ها همیشه از هر لحاظ خوب بود؛اینکه حتی وقتی عاشق میشدی، نامه مینوشتیسرکوچه می ایستادیتا دلبرت می آمدنامه را میگذاشتی روی زمین و میرفتیحتی پشت سرت را نگاه نمیکردی که ببینی، نامه را برمیدارد یا نه!وقتی جوابی نمیخواندیو جوابی نمیگرفتیباخودت میگفتی حتما نامه را برنداشتهحتما خواسته نامه را بر دارد امادست باد بر او پیشی گرفتهنامه مینوشتی، میگذاشتی در پاکتو مینداختی داخل صندوق پُستوقتی جواب نامه نمی آمدمیگفتی...
بیا برگردیم به قدیم ترهانه آنقدر دور که توی قحطیِ زمانِ احمدشاه بیوفتیمنه آنقدر نزدیک که سیاهچاله یِ دیوارهایِ مجازی عشقمان راقورت بدهد....حوالیِ دهه یِ شصت یا پنجاه....تویِ یک شبِ"برف تا کمر باریده"دست به دستمان بدهندُ برویم پیِ زندگیمان....راستش"دوستت دارم"هایِ با قابلیت ویرایشِ این زمان به دلم نمی چسبد.......