پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
عشق یعنی زندگی،یعنی جهان چشمان توستبهترین لبخندها.....در چهره ی خندان توستعشق یعنی خنده ی مستانه ات در هر قراربا همان ته مزه های بوسه ی پنهان توست عشق یعنی هر شبت، هی باز زیباتر شویبهترین توصیف من آن قالی کرمان توستعشق یعنی اعتیادم گشته چایی از شبیکه مسیر چشم هایم آن لب و فنجان توستعشق یعنی کعبه ی موعود قلب من توییبعد ازین هرچیز من، حتی دلم قربان توست......بهزاد غدیری شاعر کاشانی...
تو عید جان قربانی و پیشت عاشقان قربانبکش در مطبخ خویشم که قربانم به جان تو...
عید هر کس آن مهی باشدکه او قربان اوست...
چه فرقی می کند نوروز باشد فطر یا قربان؟تو را هرگاه می بینم برایم بی گمان عید است!...
جان چه کار آید اگر پیش تو قربان نشود.....
به قربان تو رفتننه روز خاصی میخواهدنه ساعت مشخصیتو که میخندیباید رفت به قربانت......
«مجذوبِ»تو نوروز و شب عید نداندآن روز کند عید که تو گردد...