پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
لاشخورها با لاشه ات خود کشی کردندبعد از تو خوک ها به جایت زندگی کردندبوی تن تو مست کرده بود ابلیس ها راپشت سر تو پیروانت هم بندگی کردند...
عمیقاً متاسفم برای همه ی آدمایی کهانسانیت را به شهوتشان فروخته اند... کاش آوارگی، برهنگی، پریشانی و... را درمیان همه انسانها به مساوا تقسیم میکردندتا همه ی مردم احساس سرخوردگی، درد، عشق، و.... را درمیان خودشان تشخیص داده و درک میکردند. من از آینده ی این آدمیان میترسمبرای آینده دختران وپسران وکودکانم در همه ی سرزمینها میترسم... کودکانی از نسل انسانیت، چه تفاوتی میکند از کدام ملیت، یا قشر خاص باشند. همه ی آنها فرزندان نداشته ی من هستند....
متاسفم برای همه ی آدمایی کهانسانیت را فروختن به شهوتشان ...کاش برهنگی و لذت و هوس و......را ارزان در اختیار همه میگذاشتند ...تا مردم احساس ،علاقه و عشق را فارغ ازاین ها تشخیص میدادن، انتخاب میکردن.برای فردایم میترسمبرای آیندگان برای دختران پسران آینده ام میترسم ...کاش ریشه های خوبی در روابطمان داشتیم ...این ریشه ای که من میبینمتمام ثمره اش کرم خورده و خراب و له شده است ....حتی آنان که ثمره ای سالم انددست دیگران گاز زده میشوند ...
هر گاه ....بر ستیغ کوه عشق ....لاشخورهایی دیدی .....که مرگ احساس تو را به انتظار نشسته اند ....تعجب مکن ....زیرا که هر جا عشقی متولد شد .....لاشخورهای حسادت ....کینه ....فضولی ....بر سر آن آواز مرگ سر داده اند! ....به کوری چشم این کرکسها ....تو عاشق باش...