پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
این روزها عجیب، دلم، یک دل سیر از شوق گریستن می خواهد، وقتی برای از ته دل خندیدن، جایی برای آزادانه سر بر شانه های تو گذاشتن و بی هراس و بلند، ترانه خواندن، بارانی می خواهم که بر موهایم ببارد و آفتابی که با پوست تن لمس کنم، دلم آبی آسمانی می خواهد که در پهنه ی پروازم به چنگ نگاهم درافتد، و موج سواریِ شاد کودکانه در دریایی که صدفها،ساحلش را سپید پوش کرده باشند، تو باشی و من و یک کمر کش سبز جنگلی که انتهایش برسد به چمنزاری پر از اسب های وحشی، د...
در روزهایی که هیچ معجزه ایحال دنیا رابهتر نمی کنددوستت دارم های توعجیبحال دل مراخوب می کندخوب ِ من......
خواب بدی بودتو آمده بودیاما نه برای من......
مجنونِ منیلداآشفته چشم های توستوقتی دیده می دوزیبه سرابِ سایه ی لیلادر انتهای تردید این صحرا......
باران که میبارد،مرا یاد تو می اندازد،یاد تو ،که هر پاییز،هر بهار،هروقت باران می آمد، پی بهانه ی با هم زیر باران بی چتر قدم زدن،در خیابانها پرسه زدن،میگشتی،مثل موش آب کشیده میشدیم و باک مان نبود،بی پروای نگاه از سر بهت مردم،و سر تکان دادن هایشان،"که این دیوانه ها را ببین"،زنده میشدیم زیر باران،و نفس می کشیدیم،نفس های عمیق،این عطر جاودانه را،که مثلش را هیچ کجا نمی توان خرید و در هیچ شیشه ی عطری نمی گنجد،نمی ماند،فقط در هوای باران زده می...
راستی کعبه ی دیگریست که می توان هر روز بارها و بارها بر گردش چرخید و هر بار با دیدن روی پدر و مادر خداوند را عبادت کرد و شکر و ذکر گفت،در نگاه به چهره هایشان می توان نمود خداوندرا روی زمین دید،لبخندشان تو را به بهشت بکر می برد،سفره شان همیشه سخاوتمندانه گسترده است،دست هایشان تا همیشه بخشندهدلخوش یک سلامند و یک دیدار ساده،با آنها عروج می کنی به ملکوتی که آرزویش را داری و صدای خدا را به گوش جان می شنوی وقتی برایت زمزمه می کنند،نامت را که صدا می...
ربنا که می گوییماه حلول می کندپرنده خاموشگوش به هوش می شودهر واژه کهحنجره می خوانددَم به عطش می نوشدروحِ تشنهافطار می کندپر پرواز می گیرد جانای صدایتشبیه آب روانتوتنها توربنا بخوان......
کوک شده ساعتمروی لحظه ی آمدنتو وقت رفتنتسکوت ممتد این روزهانشان میدهدتو را برای ابدجایی در زندگی گم کرده ام......
و عشق؛تجربه ی زیبایی ستکه میخواهمهر روز تکرار شود ...به شرط آنکهباز من عاشقِ تو شوم ... ️️️...