پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
دلم می سوزد برای مادرانی که نوازش ها و حسرت ها ،ارامش ، مسافرت هایی را که نرفته اند و تجربه نکرده اند،و در اوج حسرت غریبانه با اشک ارام شده اند،و خیری از روزگار و همسر خود ندیده اند.. و در اخر با سوختن،ساختن،ماندن، ..با ذره ،ذره از دست دادن جانشان که تاوان مادر بودنشان است … در اغوش خاک به ارامش می رسند..به جرم مادر بودن پناهی درین کبود ،نوبسنده...
چه کوله بار سنگینی دارند ، زنانی ک در حمل بدبختی نقاب خوشبختی ب چهره دارند ..او یک مادر است ،می خندد تا کام فرزندش شیرین باشد..درد مادر بودن این است..درد دارد بخندی ب تمام مشکلاتت.!ولی باز او می خندد ،چون او یک مادر است..دردی بدون فریاد..خنده ای بدون صدا..نویسنده المیراپناهی درین کبود...
بچه که بودم پدرم میگفت سگ باشی مادر نباشی.!!!!خیلی این جمله اش برام عجیب بود .!!یعنی چی ؟؟یعنی سگ بهتر از مادره !!!یعنی مادر بودن خیلی بده .!!اصلا نفهمیدم لپ کلامش چی بود .تا اینکه اولین فرزندمو بدنیا آوردم.!!با اولین گریش منم گریه کردم چقدر سخت بود مادر بودن چقدر دردناک بود فرزندت گریه کنه چقدر حس عجیبی بود مادر شدن ...همونجا یاد حرف بابام افتادم .!!تازه فهمیدم منظورش چی بود .🥀🥀🥀❣❣❣❣🦋🦋🦋...
مادر بودن سخت است اما من نفس میکشمتا کم نیاوردم ...در نوازش موهای زیبای فرزندانمتا کم نیاورم ...در بین هیاهوی دروغ و وحشتناک زندگیمادر بودن سخت استاما من نمی ترسم از روبرو شدنبا هیاهوی شلوغ شهروقتی دستهای کودکانه و ناز کودکم را میبوسمرعنا ابراهیمی فرد...
بچه عجیب ترین موجود دنیاست! مى آید، مادرت می کند، عاشقت می کند، یک دلواپسی ابدى را در وجودت میکارد، تا آخرین لحظه عمر، عاشق نگهت می دارد و تمام!به گمانم مادر بودن یک نوع دیوانگى است. وقتی مادر می شوى، رنجى ابدى بسراغت مى آید، رنجى نشات گرفته از عشقی عمیق. مادر که مى شوى، دیگر هیچ چیز جهان مثل قبل نخواهد بود. مادر که مى شوى، انگار انسان دیگرى مى شوى، کسی که وجودش سرشار از عشق، شادی، غم، جنون و دیوانگى است …...
کم مانده برسد ...کم مانده صبحی که دخترم هنوز بیدار استاز راه برسدو من به صداهای حیواناتی گوش می دهمکه انگار معنی روز و شب را نمی فهمندمن به پرده پنجره ای می نگرمکه کم کم دارد روشن می شودمن به صدای نفس هایی گوش می دهم که از عمق یک خواب راحت به گوش می رسدو به مادر بودنم ...که یک خواب راحت را فراموش کرده استرعنا ابراهیمی فرد (رعناابرا)...
عشق را زمانی فهمیدمکه نوزادی را به دنیا آوردمعشق را زمانی دیدمکه گریه اش را ...با آغوش مادرانه ام آرامش کردم ...عشق را زمانی فهمیدمکه کودکم را ...در حال بزرگ تر شدن دیدممادر بودن حجم زیادی از عشق رادر قلب جای دادن می خواهدرعنا ابراهیمی فرد (رعناابرا)...