پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
یہ سڪوتے هم هس ڪہ مال ِ بعد از شنیدنِ یہ سرے حرفاییہ ڪہ نباید میشنیدے!ببین حسِ عجیبیہ!بیرونش سڪوتہ ولے از درونت هے صدایِ شڪستن میاد..17mordad🥀...
دلتنگیحس عجیبی استگویی خواهی مرداما نمی میری......
دوباره باز پاییز اومد و برگارو چیددوباره باز فصلِ سرده سرما رسیددوباره باز، دوباره بازیه حس عجیبی داریم انگار که نمیرسیمیه بار دیگه پلکات داره میگهچشمات خواب و خمار انگار داره میرهیه جای دیگه قصه داره میگهیه انتظار شدید یه اشتباه دیگهمن بیخوابم، بیخوابم، بیخوابم، بیخوابم تهرانمن بیدارن، بیدارن، بیدارن، بیدارن چشماممن بیخوابم، بیخوابم، بیخوابم، بیخوابم تهرانمن بیدارن، بیدارن، بیدارن، بیدارن چشمام...برشی از ترانه...
بچه که بودم پدرم میگفت سگ باشی مادر نباشی.!!!!خیلی این جمله اش برام عجیب بود .!!یعنی چی ؟؟یعنی سگ بهتر از مادره !!!یعنی مادر بودن خیلی بده .!!اصلا نفهمیدم لپ کلامش چی بود .تا اینکه اولین فرزندمو بدنیا آوردم.!!با اولین گریش منم گریه کردم چقدر سخت بود مادر بودن چقدر دردناک بود فرزندت گریه کنه چقدر حس عجیبی بود مادر شدن ...همونجا یاد حرف بابام افتادم .!!تازه فهمیدم منظورش چی بود .🥀🥀🥀❣❣❣❣🦋🦋🦋...
وقتی دلت عاشق میشه پیش یه زن گیرمیکنه هی توی فکرش میری و ذهنت درگیرمیکنه همهْ توجه تو تنهامیره سمت نگاش چه حس عجیبیه عشق دنیامیشه رنگ چشاش...
بعضی وقتا یه حس عجیبی دارم که نمیدونم کجای راه ام وایسادم..انگار از ارتفاع میترسم،ولی باید برم یه جای بلند!انگار از دریا میترسم، ولی باید شنا کنم!انگار از مسیر میترسم،ولی باید ادامه بدم!انگار از شروع کردن میترسم،ولی باید شروع کنم!حتی انگار از ترسیدن هم میترسم ولی باید بتونم..! ولی خوب من همیشه خودم بودم برای خودم، خودم به خودم انگیزه دادم، خودم ادامه دادم و خودم موفق شدم به قول نیچه: آنچه مرا نکُشد، قوی ترم میکند..!...Saeide...
یک جا نوشته بود:برید کنار یک گلدون و از آدمی که دوسش داریدبراش صحبت کنید اگر پژمرده شد یعنی اون آدمزندگی شما نیست، و اما اگر پژمرده نشد...!دوست داشتن خیلی حسِ عجیبیه؛ هرجا میری هرکاری می کنی، با هرکی حرف می زنی، به صورت مجزایک جایی تو بدنت حضور پیدا می کنه و از یک جایی به بعددیگه یک بخش اضافه نیستیک قسمت همیشگی از خودته!و دوست داشتن به این معنی نیست که دنیارو بهش بدی،بلکه به این که باعث بشی حس کنه اون تنها فردیِکه تو این دنیاس...
تو را دیدم درونم حس عجیبی اتفاق افتادمیان عقل و دل جنگ بزرگی اتفاق افتادبه قربانگاه می برم اسماعیل خودم رادو دستان آلوده به خونی اتفاق افتادکوه پشتت شدم کوهنورد بودی توبعد فتح ام رفتی و آتشفشانی اتفاق افتادآمدی رفتی نمیدانم چه کردی با دلم درونم بعد تو بی اشتیاقی اتفاق افتادخلوت و آتش که دیدی سوختن را درک کنهمان چوبم که بی تو در اجاقی اتفاق افتاد...
+💜دلتنگی حس عجیبیه در لحظه زندگی میکنه در صدم ثانیه تموم خاطرات چه خوب چه بد رو مثل یه فیلم اکران میکنه حتی اگه خیلی خاطره هات باهاش ساخته شده باشه همون قدر درد ناک و همون قدر سریع اتفاق میوفته+💙∆به قلم:فاطمه حمیدی(💙Abinaffsh💜)∆...
وقتی برای اولین بار چشماتو دیدمیه حس عجیبی داشتمانگاری عمق اون چشمات خودمو می دیدمکه یه روزی با این چشمازندگی کردم ...عاشقی کردم ...نمیدونم ...شاید توی زندگی قبلیم گم شده بودی ...و بعد آرزو کردم که یکبار دیگه پیدات کنم...اما اینبار بمون ..نمیخوام دیگه آرزوت کنم .......
پدر مهربانمحس عجیبی در دست هایت استدست که روی سرم می کشیفکر می کنم سلطان جهانمو همه چیز بر وفق مراد من است.دستان پر مهرت را می بوسم و بسیار دوستت دارمپدر عزیزم روزت مبارک…...
جمعههاحس عجیبیست میان من و دلدل آواره به تکرار تو را میخواند ......
یه سکوتی هم هست که مال بعد از شنیدنیه سری از حرفاییه که نباید میشنیدی!حس عجیبیه! بیرونش سکوتهولی از درونت هی صدای شکستن میاد!...
چال ِ رو گونت ؛ آره خودش دردسرهمن عاشق دردسرم نذار سر به سرمخال ِ لب تو ؛ آره خودش نقاشیهمن عاشق نقاشی ام ببین در به درمتیکه تیکه میشه قلبم وقتی عطر شال تورو میفهممچقدر حالم عجیبهدونه دونشو میبافم موهاتو وقتی که خیلی کلافماین یه حس عجیبه......
یه سکوتی هم هست که مال بعد از شنیدن یه سری از حرفاییه که نباید میشنیدی! حس عجیبیه! بیرونش سکوته ولی از درونت هی صدای شکستن میاد!...