سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
می توانست خورشید را برایم از آسمان بیاورداو که چشمانشمعادله ی حل نشده ی فصل ها بود ...در انبساط سرد آغوش سنگدر حیرت پیله ای لرزان در باد،می توانست برایم ماه را به زمین بیاورد،او که دستانش اجابت هزاران ستاره ی فرو افتاده بود...لرزان تر از شعله های شمع با یک وداع خاموش شد،مادر......
با رفتن مادر بهارانم خزان شدیک آسمان اختر زچشمم روان شدوقت گل و لبخند و عید و دیده بوسیمادر درون خاک تیره میهمان شد اعظم کلیابی بانوی کاشانی...
👌شعرغزل به نام داغِ جداییروزها رفت ولی داغِ دلم سرد نشدچهره و رویِ تو ازخاطرِ من طرد نشدآه مادر چه غریبانه زِ من دور شدی مرهمی پیدا بر این زخمِ پر از درد نشدچندسالی است که ازفوت شمامی گذردلیک مرهم برچنین ناله شبگرد نشدداغت انگار که هرروز شود سوزان تردستمالی مرهمِ ناله و سردرد نشدشاید این داغ مرا سوزد وازبین بَرَدحسرتم بود کسی مرهم و همدرد نشدگرکسی گفت که این درد بود بهرهمههیچ دارویی چرا مرهمِ دلدرد نشدصالحی داغ دلت رابه ...
شعری درباره درگذشتِ مادرغم ِمرگِ تو را باور ندارمهمی دانم که من مادر ندارمتو بودی همدم و پُشت وپناهمدراین عالم دگر یاور ندارمشعراز:حسین صالحی...