متن غم عمیق
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غم عمیق
چه فرقی میکند
تو که نباشی
همین لحظه هام هم
برای من جهنم است...
بادِ بیپایان به جانم شعلهسان آویخت باز
آتشِ پنهان ز خاکستر زبان آویخت باز
موج از آیینهٔ دریا قامتِ طوفان گرفت
کوه با خونابهٔ رود از کهکشان آویخت باز
ریشه در قلبِ زمین پیچید چون زنجیرِ غم
سبزه با زخمِ زمین طرحِ جوان آویخت باز
ابر با بغضِ فروخورده به...
اشکها با یاد تو در سینهام دریا شدند
خاطراتت در دلم چون شعلهها برپا شدند
من شبیه سایهام،
که دنبال تو میدود
اما هیچگاه به تو نمیرسد…
نفرت
نه بهانه ای است در قفس
نه رودی که دریا زده شده
نفرت
همان لحظهی موهومِ توست
که از آینهی مسموم روحت
عیسی مصلوب و موسی مضروب است
فریادهای بیصدا
در کشاله های مغزت میپیچد
واژهها با غرغره ی نستعلیق
زخمهایی عمیقتر از (گرند کَنیون)
و هر لبخند
ماسکِ...
دلتنگی
نام دیگر
زیستن بیتوست
و این
تمام اندوهیست
که همیشه
با همهی نبودنت
دوستش دارم
اکنون بنظر می رسد صبور تر شدهام اما چراغی در وجودم خاموش شده است که دوست داشتم تا ابد روشن بماند.
او،
مهلتی از حزن و اندوه گرفت و
قدح حرفهایش را سر کشید
مهلتی از شعر گرفت و
خانهای با خیال بنا نمود
مهلتی از من گرفت و
آغوشش را آرزویم کرد و رفت!
برای قایم کردن شک و دودلیهایمان
او سیگاری روشن کرد و من ترسی بیپایان را!
او...
تا صدایم را بشنوی،
کلماتم گاه به نازکی ردّ پاهای مرغهای دریایی
بر شنهای ساحل فرومینشینند.
گردنبندیام میسازند،
زنگولهای مست،
برای دستانی که نرماند، چون خوشههای انگور.
کلماتم را از دور مینگرم—
هستند،
اما دیگر بیشتر از آنِ مناند، برای تواند؛
بر درد کهنهام میخزند،
چون پیچکی بر دیوارهای مرطوب....
خاطرات چشم تو،
بد قصد جانم کرده اند
کجای این دنیا نوشتهاند عشق گناهه؟
که اینطور همه دست به دست هم دادن تا ما رو از هم جدا کنن…
انگار بودن ما با هم، خار چشمیه برای دنیا.
انگار عشق ما، گناهیه که باید تقاص پس بده.
بمیرم برات…
برای اون لحظههایی که بخاطر من غم توی دلت...
به صلیب می کِشد
دلتنگی
نگاهم را در انتظارت
ای غم،
ای رودخانهی عریانِ گمگشته در کوهسار خاموش،
تو به دره گام نمینهی
مگر با شالی سرخفام بر گردن،
و یا میخکی سوزان در چنبرهی تاریکی،
یا زنبیلی از بوسههای شبنشین.
تو از ژرفنای پیکر آدمیان سر میزنی،
از سنگینی هزاران آهِ ناگفته،
و ناگاه،
سنگینتر از تاب استخوان،...
بغضی نهفته، در سراپای نهانم
انگار کن، تنهاترین والِ جهانم
از بس کسی درکم نکرده، هیچگاهی
دل را میانِ آبِ غمها میجهانم
بعد وداع،
آتش درونم،
می شکافد سنگ مرمر سیاه را
کز عشقت،در باطنم نهفته است...