من عصر یخبندانم و تابان ترین خورشید تو دنیای من شد یک نفر آن هم که بی تردید تو
ویترین نشانم میدهد پیراهنت را یادم میاید عطر جذاب تنت را داغی که بر قلبم نشاندی مرگ بار است هضمش نکردم درد تلخ رفتنت را نقاش میفهمد که میمیرم در این درد میبوسم آن تصویر سایه روشنت را از تو نوشتن بی نهایت درد دارد خط میزنم در خاطرم دل...
عاشقت بودم و دو چندان شد به همین سادگی زمستان شد
بی تو چگونه میشود آبان بیاید طاقت ندارم نیستی باران بیاید
پاییز عاشق می شوم دنیای من زیباتر است / باران و رقص برگ و باد / این عاشقانه محشر است
سلام ای تنها بهونه واسه نفس کشیدن هنوزم پر میکشه دل واسه ی به تو رسیدن
دلم بجز برای تو خدا خدا نمی کند