شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
من عصر یخبندانم و تابان ترین خورشید تودنیای من شد یک نفر آن هم که بی تردید تو...
ویترین نشانم میدهد پیراهنت رایادم میاید عطر جذاب تنت راداغی که بر قلبم نشاندی مرگ بار استهضمش نکردم درد تلخ رفتنت را نقاش میفهمد که میمیرم در این دردمیبوسم آن تصویر سایه روشنت رااز تو نوشتن بی نهایت درد داردخط میزنم در خاطرم دل کندنت رادیوانه ات هستم ولی،از که گرفتیاین قلب بی احساسه مثل اهنت رابا خاطراتت زندگی کردم و مردمتغییر ده اینبار سبک کشتنت را...
عاشقت بودم و دو چندان شدبه همین سادگی زمستان شد...
بی تو چگونه میشود آبان بیایدطاقت ندارم نیستی باران بیاید...
پاییز عاشق می شوم دنیای من زیباتر است / باران و رقص برگ و باد / این عاشقانه محشر است...
سلام ای تنها بهونه واسه نفس کشیدنهنوزم پر میکشه دل واسه ی به تو رسیدن...
دلم بجز برای توخدا خدا نمی کند...