تو را سپاس که اینگونه در کنارِ منی شبیه خوب ترین روزِ روزگارِ منی شهابِ عشق تو پر زد در آسمانِ دلم همین خوش است که در قلبِ بی قرار منی اگر صواب کنم یا اگر گناه کنم تو در بهشت و جهنّم، نگاه دار منی نسیمِ بوسه ات از...
او که زیبایی اش امروزِ مرا ساخته است مثل شب چادر مشکی به سرانداخته است
بوسیدمت با اینکه دیدم در هوایت پاسخ نداد این بوسه ها را گونه هایت رفتی و من در تشنگی ترجیح دادم لیوان آخر را بریزم پشتِ پایت رفتی و من با چشم هایم پهن کردم فرشی به زیر قامتِ نا منتهایت گفتم نرو با خواهش و با گریه زاری وقتی...
خورشیدِ چشمان تو با من همسفر بود تاریکی از غوغایت امشب باخبر بود وقتی که در پای کلاسِ تو نشستم فهمیدم استادِ من استادِ هنر بود فانوسِ چشمان تو در دستِ نگاهت روشنگر این سنگلاخِ پر خطر بود با تو درختِ میوه ی من در زمستان هر لحظه اش سرسبز،...
بس که چشمان تو در دنیا حسابم را رسید روز محشر در دلم یوم الحسابی مرده بود...
با نااُمیدی می روم از شهر، اما خود را درون سینه ات جا میگذارم
آنقَدَر در بغلِ گرمِ تو ماندم که هنوز️ بوی آغوشِ تورا می دهد این پیرهنم...