تا سایه ای چون تو مرا بالای سر باشد زیر سرِ شب های من باید سحر باشد من با تو فهمیدم به جمعیت نیازی نیست گاهی جهانت می تواند یک نفر باشد از هیچ طوفانی در این عالم ندارم باک کوهی شبیه تو پناه من اگر باشد کم کرده ای...
سلام حضرت احساس ! یار دلبندم ! دلیل حال خوشم ! عشق بی همانندم ! خبر نداری از احساس من ، نمی دانی... از اینکه یار تو هستم چقدر خرسندم به قبله ی چه کسی جز تو رو کنم وقتی... به رسم دین محبت تویی خداوندم به سرزمین دلم تا...
دوست دارم رد شدن از کوچه ی پاییز را دوست دارم این دل انگیزِ ملال انگیز را آسمان سرخ است چون جام شراب و ابرِ مست بر زمین می ریزد این پیمانه ی لبریز را خاطرات مرده سر از سینه بر می آورند تا ببینی پیش چشمت روز رستاخیز را...
از هر کسی که خاطره دارم پرید و رفت دل دست هر کسی که سپردم برید و رفت بادام چشم های مرا بی خیال شد تنها انار سرخ لبم را مکید و رفت من دل نداشتم که به او نه بگویم و او التماس دست مرا هم ندید و رفت...
وقت رفتن چشم در چشم عزیزانت بدوز فک کن با خود که شاید این نگاه آخریست