پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
شبی بر چشم من موی سفید همسرم افتاد و اشکی گونه غلطید و به روی بسترم افتادمیان ابرهای روشن و تارِ ترِ گیسوبه دام افتادم و صد واژه از چشم ترم افتادبه یاد آمد گل سرخِی میان موج گیسویش و هُرم آتش عشقی که بر خاکسترم افتادغزل در حلقه های موی تاتارش چنان پیچیدکه از تیغِ جنون خونِ جگر بر دفترم افتادقرارم در فغان آمد به رقص بافه ی مویشبه استشمام عطر طُره حالی بهترم افتادشمیم موج افسونگر مشامم را چنان پ...
بویِ مویَش هم ترازِ عطرِ سیبدردِ بی درمانِ جان را او طبیبشیما رحمانی...
دختر امیدایستاده در انتظار خورشیدباد...شانه می زند مویشنگاه میکند و می خنددخورشید...خنده میزند رویش......