پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
من از همواری این خلق ناهموار میترسم...
از دست گریه های خودم خسته میشوماز دست تو که با نَوَسانم نساختیاز زندگی که زندگیم را به باد داداز اینکه بعدِ من تو خودت را نباختیمن از خودم که خسته نشد از تو خسته اماز این غرورِ بین دوتامان همیشه سَداز اینکه خواستم که تو باشی ولی نشداز این همه دعا که به جایی نمیرسدمن از سوال ساده ی “خوبی” کلافه امخستم ازین جواب دروغی که “بهترم”میترسم از کسی که بفهمد هنوز هم…با گریه های نیمه شب از خواب میپرممیترسم که کسی بفهمد که باز تور...
اینکه سال ها بعد نداشته باشمتمرا نمی ترساندمن از این میترسم که سال ها بعدهیچ چیزی باعث نشود به یاد من بیوفتیاینکه عشقمان فراموشت شوداینکه سالها بعد شعر تلخی بخوانیو چشمهایت خیس نشوندحتی اگر اسمت داخل آن شعر باشدحتی اگر اسمم پایین آن شعر باشد...
میدانم که وقتى جایى براى ماندن نیست ،باید رفت.اما عزیز من !ترسناک تر از بى پناهى ، گمگشتگى است.و دلم میسوزد براى خودمان که بى پناه،گم شده ایم میان سکوتِ سفیدِ سردِ وهم آسایى که روى همه چیز پرده اى از مه انداخته...من میترسم از صبح فردا...حتى بیش از این شبى که در آنیم...من خیلى میترسم...
این روز ها بیشتر از آینده ی نیامده و فردای نشناخته از آدم هایی میترسم که درست نمی شناسمشان\آدم هایی که هنوز شرایط برای نشان دادن حس واقعی شان به تو پیش نیامده و پشت نقاب مهربانی بی منت خود پنهان شده اند ترسناک ترین و خطر ناک ترین موجودات جهان هستند ......
متن۴۲:میترسم...میترسم پیری کهنسال شده باشم،اما هنوز به امید آمدنت،در سردترین روز زمستانپنجره هارا باز بگذارم!تابیایی و آمدنت را جشن بگیرم!هنوز هم گلهای باغچه رابه امید تو آب میدهم تا از آن شاخه گلی نسیبت کنم!اصلا گلهای باغچه را آب میدهم تا اولینو قشنگترین گل سنگ قبرم باشی :)نازنینم؛در زندگانی ام که نقش نداشتی،اما اگر از تو پرسیدند دوستش داشتی بگو«بله»به بعدش هم فکر نکن،خودم گناهت را گردن میگیرم!راستی...از چشمهایت بگو؟!...
من نگرانم،دلم میسوزداز اینکه چند سال بعد عکسِ دو نفره ام را برایت ایمیل کنم و تو با روشنفکریِ مسخره ای از صمیم قلب برایم آرزوی خوشبختی کنی،من میترسم از اینکه دلم بخواهدسر به تنِ آن شخصِ کناری ات نباشدو مجبور باشملبخندِ احمقانه ای بزنم وبگویم به هم میایید .آن موقع حتما هم من خوشبختم هم تو، و یکی را هم داریمکه کاملا با هم تفاهم داریم و دیگر حتی بحث هایِ نصفِ و نیمه نداریم،اما همیشه یک جایِ کارمان میلنگدکه پنجشنبه ها به ب...
خداونداقرارم باش و یارم باشجهان تاریکی محض استمیترسم، کنارم باش...