من نگرانم،
دلم میسوزد
از اینکه چند سال بعد عکسِ دو نفره ام را برایت ایمیل کنم
و تو با روشنفکریِ مسخره ای از صمیم قلب برایم آرزوی خوشبختی کنی،
من میترسم از اینکه دلم بخواهد
سر به تنِ آن شخصِ کناری ات نباشد
و مجبور باشم
لبخندِ احمقانه ای بزنم و
بگویم به هم میایید .
آن موقع حتما هم من خوشبختم هم تو،
و یکی را هم داریم
که کاملا با هم تفاهم داریم
و دیگر حتی بحث هایِ نصفِ و نیمه نداریم،
اما همیشه یک جایِ کارمان میلنگد
که پنجشنبه ها به بهانه یِ دلتنگی برای مادر بزرگ در گوشه یِ خانه مان اشک میریزیم و
جمعه ها را به بهانه یِ دلگیری روز جمعه
کلِ روز را با بی حوصلگی میگذرانیم.
باور کن من میترسم
تو نمیترسی؟
ZibaMatn.IR