سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
اگر مرا خفه کردند، نعرهء من را نمی توانند خفه کنند. یادت باشد که بعد از مرگ هم فریاد خواهم کشید...و هنوز هم فریادش به گوش می رسد. نامه ی غلامحسین ساعدی از زندان برای برادرش...
من وحشی جنگجوییهستم که اجازه نمی دهم کسی پایش را از گلیمش درازتر کند! اگر روزی کسی چنین جرأتی پیدا کرد یقین دارم خودم این اجازه را به او داده ام...تا آنجا که راه داشته باشد بدی را با خوبی و بی ادبی را با متانت پاسخ می دهماما نه آنچنان که کوتاه آمدن سبک زندگی ام باشد!هر جای دنیا بروم من فرزند شیرازمفرزند محله ای که هر چیزی را به چشم دیده است.لازم باشد نعره بزنم هیچ گوشی کنار صورت کسی نمی ماند که کر شود!و اگر سکوت کنم یک جهان را بیمار...
در روزگارانی که شیرین خواب خسرو شاه می بیندفرهاد ، تیشه ، بیستونپیکار یعنی چه؟ما از درون گندیده ایماز آفت یاران!جسم مترسک کنج گندمزار یعنی چه؟این شعر ، این گفتار یعنی چهاین درد پر تکرار یعنی چهوقتی سگ چوپان ده سگ-گرگ زاییدهدیگر وفاداری شرف ایثار یعنی چه!ما مثل هم هستیمما تک به تک در خون هم نان میزنیم هر روزجسم نحیف دزدکی نوپابر چوبه ی نامهربان دار یعنی چه؟گوش تمام مردمان رهگذر اینجامسخ صدای نعره های معرکه گیر ا...
در حسرت یک نعره ی مستانه بمردیمویران شود این شهر که میخانه ندارد...