پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
بغلت را به من بدهدر میان این همه بی کسیدر میان این همه خستگیبغلت را بده تا گم شومدر امانِ دستانتدر پناهِ آغوشتبغلت یعنی فراموشی دردهایعنی پایان شب های سردیعنی بودن در لحظه ای که فقط آرامش استبغلت یعنی بی زمانبی مکانبی دردبغلت را به من بدهبگذار دنیا برای لحظه ایاز یادم برودحانیه سادات باغبانی...
چی از این غم انگیزتر...لابلای واژه ی شعرها تو را بخوانم...قافیه بسازم از خاطراتدر کافه های بارانی شهر...شجریان شوم برای صدایت...و به تصویر بکشانم همانند فرشچیان جادوی چشمانت را و همچون شاملو با هر واژه دلبری ات را به جان بخرماما تودر گوش دیگری عاشقانه هایت را خرج کنی!هدی احمدی...