متن نویسنده ی رمان در تبلور اشک هایم
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات نویسنده ی رمان در تبلور اشک هایم
دیگر آنقدر از داشتنت دل سرد شده ام که نمی خواهم بگویم برگرد تا باز در آغوشت بگیرم و برای هر تبسمت یک بار بمیرم؛اما تو را به اشک هایی که برایت ریخته ام جواب این سوال هایی که مدام حول حافظه ام می گردند و بازخواستش می کند و...
رسم زیبایی یعنی وجود برگ...
یعنی دست بودن برای نوازش چشم و حلیه بودن برای جمال وجود عالم...
یعنی فرقی نکردن که به یشم و فیروزه یا به زر و یاقوت بودن...
یعنی چه سبز و چه زرین،چه در پاییز و چه در بهار،چه چون مخنقه آویز از گردن درخت...
امان از روزی که از الوان روزگارسیاه قسمت کسی شود.
سیاهی روزگار غم برمی آورد و غم هم که خانه خراب،مأمنی ندارد جز قلب.می زند بر قلب و در خفایای سرخش آنقدر مویه سر می دهد که قلب طاقت نیاورد و اشک غم را سوار بر دوش دم،روانه ی کل...