این روزا خودمو از دسترس هرچی که بهت ربط داره دورکردم سمتشون نمیرم تا چشام دنبال اثری از تو نباشه بی خبر از اینکه من اینجام.. دارم برات مینویسم دارم حسای درونم و تو واژه ها میدم بیرون دارم هرلحظه تو ذهنم مرورت میکنم تصویر چشات از جلوم کنار نمیره.....
دیگر آنقدر از داشتنت دل سرد شده ام که نمی خواهم بگویم برگرد تا باز در آغوشت بگیرم و برای هر تبسمت یک بار بمیرم؛اما تو را به اشک هایی که برایت ریخته ام جواب این سوال هایی که مدام حول حافظه ام می گردند و بازخواستش می کند و...