پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
این روزا خودمو از دسترس هرچی که بهت ربط داره دورکردمسمتشون نمیرم تا چشام دنبال اثری از تو نباشه بی خبر از اینکه من اینجام..دارم برات مینویسم دارم حسای درونم و تو واژه ها میدم بیروندارم هرلحظه تو ذهنم مرورت میکنمتصویر چشات از جلوم کنار نمیره..میبینی...من فقط به خیالم خودمو از تو دور کردم.l0tfii...
دیگر آنقدر از داشتنت دل سرد شده ام که نمی خواهم بگویم برگرد تا باز در آغوشت بگیرم و برای هر تبسمت یک بار بمیرم؛اما تو را به اشک هایی که برایت ریخته ام جواب این سوال هایی که مدام حول حافظه ام می گردند و بازخواستش می کند و با شلاقی از جنس خاطرات گذشته بر تنش زخم می زنند را بده چیزی از تو نمی خواهم جز اینکه کمک کنی جواب دلم را بدهمبخدا بدجوری دارد حافظه ی بیچاره ام را شکنجه می کندکار دلم به جایی رسیده است که از درد و جنون تکه های شکسته اش را ب...