پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
به ما کسی نگفته است که خورشیداین همه اندوه رابا خود از کجا می آورد هر روز !...
️چرااین قَدردلم نمی آید ، نخواهمت ......
بوسیدن چشم را من از کسی نیاموختمیا که با تبسم توبهشت به نام من می گردد چونزیرا تو اول نور را دانستی و معلوم است اینزیرا تو اول دل را دانستی و معلوم است اینچون از عادت های روز دور می شویتا به یاد مرگ نیفتم دیگرتا کلام تو را بپوشانماز بوسه ها...
تکاندن علف از شانه های کوه ستآن چه را که دیدگان من می جویدیا گل سرخی که هرگزرنگ مزار نخواهند دیدچرا این قدر دلم نمی آید نخواهمت؟...