سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
همیشه می گفت هیچی ازش ندارمتازه فهمیدم خودشو می گفت .حجت اله حبیبی...
نیاز های یک آدم همیشه چیزهایی که نداره نیستمثلا جاهایی که حس میکنی همه چی داری اما هیچی نداری... بهنوش ولیزاده...
من نه سیگار بودم که براش بسوزم،نه پروانه بودم که دورش بچرخم،نه قرص بودم تا آرومش کنم،نه ترانه بودم که تموم حرفامو بهش بزنم،نه خنده بودم تا مدام روی صورتش باشم،نه گریه بودم که از چشمش سرازیر بشم،نه حتی شاعر بودم کهشعرامو از چشمام بخونه..من براش هیچی نبودم،حتی یه آدمِ معمولی هم نبودم کهیه روز توی خیابون ازم آدرس بپرسه.....
تاحالا شده تو خیابون وقتی سرگردون دنبال آدرسی هستید که تاحالا نرفتید، یهو بوی یه عطر آشنا بخوره تو بینی تون، به خودتون شک کنید که این بو؟ اینجا؟ امکان نداره!و وقتی سرتون رو بلند می کنید، هیچی نباشه... هیچی!تاحالا شده وسط کلی مشغله یهو پرت شید وسط خاطره ی یه آغوش؟ :))))...
می گویم « هیچی ».هیچی، مثلِ همیشه، یعنی باز هم بپرس، بپرس. یعنی نزدیک تر شو.یعنی مهربان تر باش......
تو همان هیچیکه هر بار از من پرسیدندبه چی فکر میکنیگفتم هیچی......
گاهی وقتا معنیه هیچی، واقعا هیچی نیست.تناقض یعنی جایی که یه کلمه،معنیش برعکس خودش باشه...مثل وقتایی که یه نفر رو صدا می زنی و بعد از جوابش..آروم می گی هیچیکی می دونه توی این هیچی، چقدر دوستت دارم جا مونده؟...مهم نیست چقدر دور،چقدر نزدیک..مهم اینه که یه نفر توی زندگیت باشه، که بتونی صداش کنی و بهش بگی هیچیدقیقا هیچی...