پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
جان بوصالت دهم گر تو بخوانی مرا...
موسی را چقدر باید خوش آمده باشد آنگاه که ده شب به وعده ی ملاقات افزوده شد . دل عاشق به چه خوش است غیر از وصال؟موسی را به سی شب خواندند و آن را به چهل رساندند و روز حسین یک روز بود که برادرش فرمود: روزی مانند روز تو نیست... و وعده رسید تا قیام یوم الدین ...مگر نه اینکه کل یوم عاشورا......
ما که سالهاست بهم رسیدیم برای همه عشاق ارزومندم این وصال را...
بجز وصال تو؛هیچ از خدا نخواستهایمکه حاجتی نتوان خواست از خدا جز تو️️️...
هرچند که هرگز نرسیدم به وصالتعمری که حرام تو شد ای عشق حلالت...
جان سپاری به وصالِ تو بِجا بود بِجا️️️...
خوشبختی من در بودن با توست و روز تولد تو، تقدیر خوشبختی من است.تو آمدی و عمیق ترین نگاه را از میان چشمان دریایی ات به وصال قلبم نشاندی. زیباترین گل های دنیا تقدیم به تو تولدت مبارک عشقم...
بوی بهار میآیدصدای باران میآیدترانه ی عاشقانه قلبمانبا خاطرات نگاهمان میآیداین وصال عاشقانه ماتا رسیدن به ستاره هامیماند....
امروز منم که راهی کوی توامامید وصال می کشد سوی توامتا دست رسد شبی به گیسوی تواممی ایم و آشفته تر از موی توام...
هزار دشمنم ار می کنند قصد هلاکگرم تو دوستی از دشمنان ندارم باکمرا امید وصال تو زنده می داردو گر نه هر دمم از هجر توست بیم هلاک...
ای که نزدیک تر از جانی و پنهان ز نگه هجر تو خوش ترم آید ز وصال دگران...
هرچند امیدی به وصال تو ندارم ........یک لحظه رهایی ز خیال تو ندارم..........
هرچند امیدی به وصال تو ندارم یک لحظه رهایی ز خیال تو ندارم....
نه مرا خواب به چشم و نه مرا دل در دست چشم و دل ، هر دوبه رخسار تو آشفته و مست...
گفتی که به وصلم برسی زود مخور غمآری برسم گر ز غمت زنده بمانم...
تو مرا یاد کنی یا نکنی باورت گر بشود ، گر نشود حرفی نیست امانفسم میگیرد..در هوایی که نفس های تو نیست...️...
برایت می نویسم دوستت دارم می دانم که نمی دانی !ولی مى دانم که مى خوانى!آرزویم این است: نخوانده بدانى️...
ﺩﯾﺪﺍﺭِ ﺗﻮ ﻧﯿﮏ ﻭ ﻫٖﻤﻪ ﮐﺲ ﻃﺎﻟﺐِ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﺗﻮ ﯾﻮﺳﻒِ ﻣﺼﺮﯼ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺷﻬﺮ ﺧﺮﯾﺪﺍﺭ...
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست...؟!...
دستت را به من بدهدست های تو با من آشناستای دیر یافته ! با تو سخن می گویم ...زیرا که صدای منبا صدای تو آشناست ......
دلم از نام خزان میلرزدزانکه من زادهی تابستانم!شعر من آتش ِ پنهان ِمن استروز و شب شعله کشد در جانم.میرسد سردی ِ پاییز ِ حیات،تاب ِ این سیل ِ بلاخیزم نیستغنچهام غنچهی نشکفته به کام،طاقت سیلی پاییزم نیست!...
دچار باید بودو گرنه زمزمه حیات میان دو حرفحرام خواهد شدو عشقسفر به روشنی اهتراز خلوت اشیاستو عشقصدای فاصله هاستصدای فاصله هایی کهغرق ابهامند....
رواق منظر چشم من آشیانہی توست کَرم نما و فرودآ کہ خانہ، خانہی توست بہ لطفِ خال و خط از عارفان ربودی دل لطیفہهای عجب زیر دام و دانہی توست...
گفت:مگر ز لعل منبوسه نداری آرزو؟مردم از این هوس ولی قدرت و اختیار کو......
کنار آب و پای بید و طبع شعر و یاری خوش معاشر دلبری شیرین و ساقی گلعذاری خوش الا ای دولتی طالع کہ قدر وقت میدانی گوارا بادت این عشرت که داری روزگاری خوش...
بیا ببینمت مظلومانه ترین جمله دستورى در زبان فارسیه با اینکه جمله دستوریه اما گوینده هزار بار ویرانتر و تنهاتر از اونه که بخواد دستور بده.....
سهمِ من از تو صدایی است که نه میشود بوسید نه در آغوش گرفت!...
شنیدمت که نظر میکنی به حال ضعیفانتبم گرفت و دلم خوش به انتظار عیادت......
تا چند کنیم از توقناعت به نگاهی......
از تو هم دل ڪندم و دیگر نپرسیدم ز خویشچاره ی معشوق اگر عاشق از او دل ڪند چیست؟!...
دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد؟ابری که دربیابان بر تشنه ای ببارد.........
این شهر مرا با تو نمى خواست عزیز......
خطی کشید روی تمام سوال هاتعریف ها معادله ها احتمال هاخطی کشید روی تساوی عقل و عشقخطی دگر به قاعده ها و مثال ها!...
تنتتلاطم نُت هایى ستکه در من پیچیده،موسیقى این شعرشبیه آغوش توست......
روزها می گذرنداز میان شب هامثل انگشتان روشن تواز لابلای گیسوانت....
آخر ای دوست ،نخواهی پرسیدکه دل از دوریِ رویت ،چه کشیدسوخت در آتش و ،خاکستر شدوعده های تو ،به دادش نرسیدداغ ماتم شد و،بر سینه نشستاشک حسرت شد و، بر خاک چکیدآن همه عهد، فراموشت شدچشم ِمن روشن، روی تو سپیدجان به لب آمده در ظلمت غمکی به دادم رسی ،ای صبح امیدآخر این عشق، مرا خواهد کشتعاقبت داغِ مرا ،خواهی دیددل پر درد فریدون، مَشِکنکه خدا بر تو نخواهد بخشید...
معشوق من شعر استو هر شعر وقتی نوشته میشود یک وصال است ....