پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
ماه پیشانی!بدوزستاره های مرابه شالت، پیراهنت، دامنتو امضا بزن لبخندت راپای لب های این شعر!«آرمان پرناک»...
ستاره ها هر شب تو را می شمارند خوبی هایت را عشقت را عاطفه ات را مهرت را احساست را تا اینکه با شمارش خوبی های تو به خواب می رونددر سحر....حجت اله حبیبی...
گوشه ای نشسته امو دویدن ثانیه ها را از مرز روزها و شب ها نظاره میکنماما مدت هاستنه دیگر این اتاق کوچک راضی ام میکندنه پنجره ای که یک وجب بیشتر آسمان ندارددلم تنگ است...برای ستاره هابرای سکوت ماهبرای رقص مهتاببرای شبهایی که آرام سر بر بالین میگذاردمبی هیچ خیال و رویای محالیبرای روزهایی که دلتنگ کسی نبودم...خسته ام...راههای زیادی را رفتمبرای فراموشی!هیچ راهی نیست....
شب تکرار بی نهایت ناگفته هاست شاید تو همجایی در دوردست ها ستاره ها را می شماری ️️️...
خلوتی می خواهمکنار تو در سکوت ستاره هابگویم... دوستت دارمآرام بگویی من بیشتر ...️️️...
ستاره هارابرای آمدنت گلچین کرده بودم وقتی آمدی…خورشید نگاهت دیگرستاره ای برایم نگذاشت امامن از بس دوستت دارم با عشق قلبم راتقدیمت میکنم. تولدت مبارک…...
چندَر اَ زمستانه میاَن بیخودی نیشتن َاَ سرداَچه باغه جه بهاَر چنده نیویشتن چفتن توی این زمستان چقدر بیهوده نشستنبرای این باغ سرمازده چقدر از بهار نوشتندل و جان باغمان بس که دچار یخزدگی شده استبرای *لیسه(راب) فقط مانده استخوان درختان را لیس زدناز آتش همین اجاق، که نفسی گرم نمیشودحتی با سیلی دست هم نمیتوان صورت را سرخ کردروز، برای شب تاریک است تا که ستاره بتواند سوسو بزنداما چرا رسم دنیا این است که جلوی پای ستاره...
ما آدماهمیشه دلتنگ اونی هستیم که نیست!حوصله کسی رو نداریم که هست!واسه همینه اصن خوشحال نیستیم.هیچوقت کسی رو پس نزن که دوستت داره مراقبته نگرانته!چوون یه روز بیدار میشی میبینیماه رو از دست دادی!وقتی که داشتی ستاره ها رو میشمردی...
بوی بهار میآیدصدای باران میآیدترانه ی عاشقانه قلبمانبا خاطرات نگاهمان میآیداین وصال عاشقانه ماتا رسیدن به ستاره هامیماند....
خدا هدیه ای به آدم دادو مهر حوا را به دل او انداختباید آسمان را آذین می بستستاره ها را برق می انداختخدا لبخند زدتنهایی فقط زیبنده خودش بود!در جشن پیوند آسمانیمان، همه فرشته ها دعوت دارند!...
دلم گرفته ای دوست، هوای گریه با منگر از قفس گریزم، کجا روم، کجا من؟کجا روم؟ که راهی به گلشنی ندارمکه دیده بر گشودم به کنج تنگنا مننه بستهام به کس دل، نه بسته دل به من کسچو تخته پاره بر موج، رها… رها… رها… منز من هرآن که او دور، چو دل به سینه نزدیکبه من هر آن که نزدیک، از او جدا جدا مننه چشم دل به سویی، نه باده در سبوییکه تر کنم گلویی، به یاد آشنا منز بودنم چه افزون؟ نبودنم چه کاهد؟که گویدم به پاسخ که زندهام چرا من؟ستاره...