پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
آاای خانم غمزه هایت ریخت می خواهیدشانمی خرند عشاق اینطوری نیندازیدشانمی برند و پشت ویترین ها نمایش می نهنددیدنی هستند، باید با دل و جان دیدشانوقت لبخندت جواهرسازها مستاصلندبین لبخند شما و برق مرواریدشانخانم اینها که دلِ آدم اسیرش می شوداز کدامین بندر آزاد می آریدشان؟مثل آدم سیب ها وقتی بهاری می شوندهرچه تاوانش شود از شاخه باید چیدشان!خانم ِعاشق را به ندرت می شود تهدید کردچون جواب عکس حتمن می دهد تهدیدشان!ارس آر...
درمان دل ما نشود جز به تبسمعشاق تو بیمار همین طرز علاج اند...
پاییز که می شودخدا غزل می گویدپر از مراعات نظیر و آرایهانار و لب یاررنگ عشاق و برگهاباران و چشمانسرد و زرد و دردخش خش برگ و خس خس سینهغُرغر و شُرشر و نَم نم ابرهاقافیه باران و ناودانردیفش چتر خیس ...بخداوندی خدا قسمخدا عاشق است !چرا نمی فهمید؟...
طرح زیبای تنش آه خدا عالی بودجای یک بوسه میان من و او خالی بودبارش نم نم باران و غروب پاییزبوی خاک و نم باران چه قدر عالی بودخنده بود و غزل و عشق، دو فنجان قهوهروی آن میز فقط خنده و خوشحالی بودقهوه همواره نمادی است میان عشّاقطبق معمول پس ازخوردن آن فالی بودچشم او و ته فنجان، و هی خندهٔ منآن اداهاش شبیه زن رمّالی بود صد سوال از لب او بود و جواب از لب منیاد آن روز عجب روز و عجب حالی بود- حسین منزوی...
باور نکنی هرکس لبخند به رویت زداین شهر که می بینی عشاق دغل دارد...
صفحه ی امروز را با شعر زیبا میکنمحسِ سرد این روزها را با چند؛بیتگرم و شکیبا میکنم...مقصدم را در مسیر عشق پیدا میکنم ...من دوباره در بهارانجرعه ای از این غزل؛ را نذر مردم میکنم....من بهارمشور و مستی در نگاهم ...من دوباره دستِ دنیا را ؛ پیش عشاق جهان وا میکنم...من بهارم ...مست بارانمست شبنممستِ تومن برای عاشقی کردن، تو را هر لحظه نجوا میکنم......
عشق قرار استقسمت لذت بخشِ زندگی باشد با این حال ما هیچ کسی را بیشتر از آن هایی که دوست داریم،آزار نمی دهیم و از آنان آزار نمی بینیم.میزان ظلمی که عشاق به هم روا می دارند دشمنانِ خونیِ ما را شرم زده می کند....
برگ ها می ریزندمثال ریزش گلبرگ هاروی سر عروس زیبای بهاریپاییز می رسد از راهخوشحال و شادمانچون که می داندعشاق دل باختهدستانشان به همروی برگ های خشک الوانسرود عشق می خوانندونقاشان می کشند تصویر زیبایی ها رانوازندگان می نوازندوشاعران می سرایندفصل پادشاهان را ...
یا نوریکی بود ... یککککی نبودبانوی زیبایی بود به نام بهارمخمل سبز نگاهش هزار دل پشت معجر خود داشتبه بلوغ رسید و نامش شد تابستان... و حالا در این برهه از زمان ؛در اوج آزاداندیشی ؛ به سنی رسیده ؛که نامش شده پاییز و خزان ...؛و این یعنی ؛برگ ها اجازه دارند ازاین به بعد ؛به هر رنگی دلشان خواست ؛ لباس بپوشند...حالا بهاربانوی مخملین نگاه ؛ابهتش شده صدچندان ... ؛نامش شده ؛ فصل عشاق شیداوپریشانگرچه پاییز غمنامه ی بهار است از دل...
کاش دوست داشتن مسری بود،آن زمان بود که تمام عاشق هاکمین میکردند تا بوسه از لبان معشوق بدزدندهوا از نفس های عشاق پرمیشد،عشق دامان معشوقه های از همه جا بی خبر را می گرفتبعد از آن بود که شهر پر میشد از احساسشاید دیگر مردی با بغض خیابان های شهر را گز نمی کرد و درد دود سیگارش ، چشمان یار را متصور نمی شدخیال عاشقانه های مردی ، دست دخترک را نیمه شب با چشمی لبریز از اشک به دست خواب نمی داد،دیگر خیابانها و کافه ها و نیمکت کز کرده پارک ...
قاصد شرمنده از قاصدکِ آرزوباخبر از پرپر شدنِ بالِ خیالو غرق از عرقِ غم؛بر جبینِ عشقطبلِ ماتم می کوبد،های های آشنا...می نشیند بر گوش غریبدست به دامانِ که شوی..؟معرفتِ عشق؛دست در دستِ کوچِ ابدیبگریخت از خانه ی دوست،لیکن اِی حضرت یارعشقِ بی تمناباشد مرادِ زنگِ دلِ عشاق......
امشب شهادت نامه عشاق امضا می شود فردا ز خون عاشقان این دشت دریا می شود امشب کنار یکدگر بنشسته آل مصطفیفردا پریشان جمعشان چون قلب زهرا می شود امشب بود برپا اگر این خیمه خون خدا فردا به دست دشمنان برکنده از جا می شود امشب صدای خواندن قرآن به گوش آید ولی فردا صدای الامان زین دشت برپا می شود...
میدانمسرانجام روزیمرا میان کشتزار های گندمو یا بین شقایق هاکه از خون دل عشاق روییده انددفن خواهند کردروزی همه این تب و تابتمام این شعر های بی قافیهگل سرخی می شوند واز میان خاکم می رویندشاید کودکی مرا چیدو یا دخترکی عاشقمیان موهایش جا دادشاید تو به یادمقفلی بزنی به روی پلیشقایق را ببینییادم دلت را تکان دهدباد آرامدر گوشت نجوا کندتو قهوه ات را بازبی من و بی شکر بنوشیبه یاد دلی که لرزان بوداما دور و برشه...
می لرزد گسل ھای دلم!انگار فوران کرده؛آتشفشان جزیره ی رخ پر مھرشبه عشاق بگوپا پس بکشنداز حوالی چال گونه اش!خاکستر می کندشراره ھای مذاب لبخندش......
بامن بگو بامرگ دربستر چه بایدکردبازندگی این قرص خواب آورچه بایدکردمرداد را با گرمی خون تو طی کردیمبا سردی پایان شهریور چه بایدکرددنیا به قصدکشتن ما دلبری ها کردمادیو راکشتیم با دلبرچه بایدکردیاکاسه رالبریز کن یاجام را بشکنساقی ! تو می دانی که با ساغرچه بایدکردای دوست درقاموس تو سرداشتن ننگ استبااین سرجامانده برپیکر چه بایدکردسر مهر،سرسجاده، سر تسبیح عشاق استمن تازگی فهمیده ام با سر چه بایدکردای عشق این ازجسم بی...
مهم نیست ولنتاین یا سپندار مذگانهر دو بهانه اند برای اینکه به تو بگویمبی بهانه دوستت دارم...
ما که سالهاست بهم رسیدیم برای همه عشاق ارزومندم این وصال را...
گویند که عشاق جهان عقل ندارندیعنی تو خریمن به مراتب ز تو خر تر.......