پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
وعده گاه من و تو، کُنج لب های گل داودی...حجت اله حبیبی...
به وعده گاه می رومحدودی که این روزهاکوله ی اندوه زمین بگذارم،به مزارت می رومکه دریچه ای ست وقتی که نیستیو گریستن ست که؛ سبکبارم می کند. برای تسلای خودمبه این باور رسیده ام که،،، خانه عوض کرده ای! نفوذِ رویاهایممرا می کشاند به لایه لایه یاتاقی تنگ که با تبسمی همیشکی نگاهم می کنیاتاقی از چارسو آفتابی!. از تو،،،رایحه ی بهاری می وزد؛تو،،،تصورِ برفی بر قله های \شاهو\*-آبی، در چشمه های ...
و صبح یعنی توکه با گلِ لبخندبه وعده گاهِ دل انگیزِ عشق می آیی......
ساده نگذر از بهار؛وعده گاه قلب هاے عاشق استاردیبهشت...!️...
و صبح...یعنی تو...که با گلِ لبخند...به وعده گاهِ دل انگیزِ عشق می آیی...و صبح یعنی من...که چای می ریزم...برای احساست......