شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
و من شهریورم.همانی که سبز می آید و زرد می رود....
صافی آبمرا یاد تو انداخت رفیقدلت سبزلبب سرخچراغت روشن......
من وغروب/روی یک خط ایستاده ایم/سبز شد برنج...
نیفتاد مثل پاییز آن اتفاق زرداو سبز بود و گرم...
تو که آهسته میخوانی قنوت گریه هایت رامیان ربنای سبز دستانت دعایم کن …...
زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد!...
سرخ و سپید و سبز است این بیرق کیانیاما صد آه و افسوس شیر ژیان ندارد...
نیفتاد مثل پاییز آن اتفاق زرداو گرم بود و سبز...