چهارشنبه , ۱۴ آذر ۱۴۰۳
وقتی به خود آمدم که تمامِ من پر شده بود از تو!️️️...
تو از من دور و من دلتنگ...
باشبی تو پاییزبی تو بارانمرا خواهد کشت...
چشمهای تو اوج آرامشه...
دستای تو فقط مال منه...
چشمانت آرامش را به حساب زندگی ام واریز می کند...
مردم همه از خواب و من از فکر تو مست...
چیزی/یقه ی شب را میگیرد/صبح را/بیدار میکند/عطرِ تورا میدهد...
جانی و دلی / ای دل و جانم همه تو...
نه ماه است و نه مهر...! روزهایی که تو را ندارم...
اما بهار من تویی من ننگرم در دیگری!...
مرو که با تو هر چه هست می رود...
هیچکی تورو قد خودم دوست نداره...
دوست داشتنی تر از تو تو دنیا پیدا نکردم...
بی تو میمیرم...
*عشق* یعنی وقتی نباشه با همه ی آدمای دنیا هم احساس تنهایی می کنی...
تو چه دانی که چه ها کرد نگاهت با من...
من انِ تواممرا به من باز مده...
تو یه نفری ولی همه کس منی...
من...از قیدت...نمی خواهم....رهایی......
عشق را هیچ پایانی نیست !یار وقتی که تویی...
پاییز را در کنار تو دوست دارم...
دگر به دست نیاید چو من وفاداری...
بهت قول میدمکه فردا بیشتر از امروز عاشقت باشم...
تو آن بلای قشنگی که آمدی بسرم...
میشه زنده بود و زندگی نکردفقط کافیه تو نباشی...
ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام...
دلبر جان که تو باشی... مگر میشود آرزویی در من بماند!؟...
* من حسودم * اصلا میدونی ... دق می کنم... کسی سمتت بیاد...
تو قرار منیمن بی قرار تو...