پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
محبوب دل تنهای من...چه بگویم ماه از لبخند زیبا و هلال صورتت حسود شده است و آهو از چشمان زیبایت به زمین و زمان شکایت می کند......
آدم هایی هستند که وقتی خوشحالی،کنارت نیستند، چون حسودند…وقتی غمگینی در آغوشت نمیگیرند،چون خوشحالند..وقتی مشکل داری به ظاهر همدردند ،اما در واقع بی خیال تو هستند.....
سادگی بَسه ،که عاشق تو بودممنی که، دِلواپسم ،گاهی حَسودمعَطر تو، اَلکل شده بویی ندارهرفتنت خاکسترِ ،این ته سیگاره بدون با رفتنت، حِسِت رو کُشتمخاطرات خوبتم ،با تو سوزوندمنه دیگه ،چشمای تو، واسم قشنگ نیستنه دیگه، قلبم واسه، اون روزا تنگ نیستمن دیگه آدمک ،حَوا نمی شمعاشق زمینی ،اینجا نمی شمنمیخوام دِلواپس فردا، بمونمدیگه عاشق نشم، تنها بمونمبرو تنهام بزارو زندگی کنبه هرکی خواستی، وابستگی کنتمامتم بده به اون کسی که...
حسادت یعنیزوال نعمت دیگران را خواستن...
ما زن ها ... نه عشقمان را با ملاک ثروت انتخاب می کنیم نه بدنی ورزیده و قد رشید و ته ریش و عطر تلخ ... در رویاهای پانزده سالگی مان مرد رویاهایمان این چنین بوده ولی ... ما عاشق کسی می شویم که بوی ماندن بدهد کسی که بفهمد بهانه گیری هایمان ناز برای یار ناز کش است کسی که درک کند جنس زن حسود است و انگ شکاکی نزند ما کسی را دوست داریم که کنارش جای توقعِ هرروز شاخه ای گل، بتوانیم دلخوش کنیم به گل های پیراهنمان...
قسمت نبود سیب بگوییم پای همدنیا برای عکسِ دوتایی حسود بود آرمان پرناک...
اگر حسود نبودمچیزی برایت مینوشتمکه بی شک تمام زنان دنیابعد از خواندنشعاشقت شوند......
هرگز نبود شکست کس مقصودم آزرده نشد دلی ز من تا بودمصد شکر که چشم عیب بینم کورست شادم که حسود نیستم ، محسودم...
کسی که خودش رو قبول دارهو به استعدادها و توانایی هاش باور دارههیچوقت نمیتونه حسود بشه...آریا ابراهیمی...
کسی که خودش را قبول دارهو به استعداد و توانایی هایش باور داشته باشه هیچوقت نمیتونه حسود بشه.آریا ابراهیمی...
عشق تو،مراآدم بدی کرده ستحسودحساسزودرنجمنوببخش که اینقدر دوستت دارم......
حتّی به هرکسی که ازجلوچشم توردمیشهحسادت میکنه دلمحال قلب من بدمیشه......
اگر حاسد دو پایت را ببوسدبه باطن می زند خنجر دودستی...
من حسودم!؟ نه به ولله؛ فقط دوست ندارم سر بر تنِ هر کس که تو را خواست بماند...
حسودی میکنم به آنهایی که خالصانه دوست داشته میشوند، حسادت میکنم به همانهایی که عشق در زندگی و میان مشکلاتشان پا در میانی میکند؛ و من بچه شده ام این روزها ، که گریه میکنم ، بهانه میگیرم و تنهایی اما ، همیشه سَرَک میکشد عجولانه در لحظات غریب من ... من این روزها شده ام دخترک کوچکی با احساساتی در حال انقراض که به وضوح ناآرامم و علیرغم تمام اینها کسی نمیفهمد که پشت این چهره ی خوشحال ، خسته ای هرشب آغوش امنی طلب میکند...
حسود نیستمفقط از تمام آدمهایی که نگاهت می کنند ،با تو حرف می زنند ؛و دوستت دارند ،بیزارم !........
حسود نبودم اما وقتی نسیمی، موهایت را نوازش می دهد وپروانه ای بر غنچه ی لبانت می نشیند وشکوفه ای که بر موهایت نقش بسته است حسادت می کنم که آنها چقدر به تو نزدیک اند ومن از تو چقدردور حق ندارم حسود باشم..حجت اله حبیبی...
من که عمری چشم در راه نگاهت بوده امحرف عاشق را دو چشم باز میفهمد فقططعم مطلوب عسل را از لب شیرین توجای بوسه آنکه گیرد گاز میفهمد فقطبسته بر طبع و هوا دل را حسود ناتواندرد ما را دلبر طناز میفهمد فقطچون کتاب ناتمام قصه ی مادربزرگحال شب های مرا یک ساز میفهمد فقطهرچه میگفتم نرو در گوش تو کاری نبوداین همه اصرار را لجباز میفهمد فقطبیژن سام...
مثل لالایی ست در گوش خلایق، شیونمعاقبت خود را میان شهر، آتش می زنمساده بودم، فکر می کردم حراست کرده امبا خطوط دفترم از مرزهای میهنماز تمام دل خوشی های جهان دل کنده امروز و شب چشم انتظار لحظه ی جان کندنمباز در آیینه تصویرم کمی ناآشناستاز صدای خویش می پرسم که این آیا منم؟!از تب عشق است یا داغ برادر کاین چون اینمثل مرغی در تنور افتاده می سوزد تنم؟رد پای بوسه ی یار است یا خون رفیقلکه ی سرخی که جا مانده ست بر پیراهنم...
حسود همیشه گرفتاره حسود همیشه گرفتاره...
پیراهنت را به گوشه ترین گوشه ی اتاقم سنجاق کرده ام، تا چندان در دید نباشد...آدمهای حسود را که می شناسی، بی هوا می آیند و عطرت را استشمام میکنند.چندروزی هم که گذشت انگ دیوانگی را به پیشانی ام میزنند... آنها چه میدانند عشق چیست... از کجا باید بدانند معتاد بودن به عطر تو یعنی چه!از تو که پنهان نیستمن هرروز پیراهنت را درآغوش میگیرم و گَرد های ریز نشسته روی آن را با دستهایم پاک میکنم. دکمه های پیراهنت را میبندم و لبه های آستینت را کمی به سمت ب...
گفتی بگو که با که خوشی در نبود منگفتم کسی به جز تو ندارم حسود من...
پای تو که درمیان باشدحسود میشومنسبت به همه عابرانی که از کنارت میگذرندبه آینه ی کوچک اتاقتکه تصویر تو درآن منعکس میشودبه شانه ای که با دستانشهرروز موهایت را نوازش میدهدبه پیراهنتکه تمام روز تو را درآغوش داردبه کفش هایت که تمام مسیر را باتو قدم میزندمی بینیمن بسیار حسادت میورزمبه آنچه که از من به تو نزدیکتر باشدحال من در دورترین نقطه ی جدایی از توآیا خواهم مُرد؟!...
وای از حسودِ عشق که با آن دو چشمِ تنگچیزی به من نداد به جز حسرتی قشنگحسرت برای بوسه و آغوش و عیش و نوشبر تختِ پادشاهیِ عشقی شراب رنگمعشوقِ بی لیاقتِ من عاشقِ تو شدلعنت به چشم های قشنگت زنِ زرنگ!از جزییاتِ مسئله حرفی نمی زنمزیرا همان حکایتِ آیینه است و سنگشاید سعادت است که عشق و من و جنوننامی نداشتیم در این روزگارِ ننگیادم بماند این که بگویم به منزوییک جرعه نیز قسمتِ من شد از آن شرنگدنبال بیت خوب نباشی در این غز...
ببین عزیز دلم...نگو حساسی...نگو گیر میدی...دوست داشتن از هرنوعش که باشه حسوده...رو کارات...رفتارات حسودم...چون وقتی اسمت میاد یه حس هم جنس دوست داشتن مثل بچه سه ساله تو وجودم بالا و پایین میپره!!!ببین عزیز دلم...شما وقتی برمیداری جواب اون جنس مخالف لعنتیت رو زیر همون عکست که خیلی مونالیزایی ژکوند زدی با یه ایموجی که از خنده ریسه رفته رو میدی بنده دوست دارم اون دندون های مرتب شمارو بشکنم!!! یا همون وقت هایی که غرق صحبتی و برمیداری تیکه های...
باران می بارد...و من خیس از خاطرات تووو...تک و تنها، زیرِ باران آنقدر بدون چتر قدم میزنم تا تو بیایی...یک وقت دور از چشم منزیر باران،،سرت را بالا نگیری.... میدانی که من،،، حتی به بوسه های باران رویِ صورتت هم حسودی می کنم...آری من حسودم! جز من کس حق ندارد تو را ببوسد. ...
ماه ست که،سَرَک کشیده ستبرای دیدنِ تو از پشت ابرها!باید پلکِ چشم هایم را به بندم...--من، بِرکه ای حسودم! (رها)...
من به تمام آدمهایی که به هر بهانه ای در طول شبانه روز با تو در ارتباطند «حسادت میکنم».به دوستانت وقتی از ته دل برایشان میخندی و لحظاتت را با آنها ثبت میکنی.به همسایه ی کناری خانه ات که هر روز صبح قبل از هرکسِ دیگر با تو چشم در چشم میشود و روزش را با جذابیت نگاهت آغاز میکند.به دختر گل فروش سر چهار راه که با لبخند های خاص و مهربانت دلش را بدست می آوری و نرگس هایش را یک جا میخری.من به عابران پیاده ای که شانه به شانه از کنارشان رد میشوی "...
دستت را به من بده !می خواهم بِبرَمت دورِ تمام این شهربِگردانَمت!می خواهم شانه به شانه اَت در تمام ِخیابان ها و کوچه پَس کوچه های شهردرمقابل هزاران نگاه زُل زده ی حسود،باعشققدم بزنم وباصدای بلندشعرِ دلبرانهبخوانم تا همه بفهمند این همان آشنایِ غریبِدیروزم بود کهامروز شده تِکّه ای ازوجودم !دستت را به من بده تاهمه به چشمِ خود ببیند که تو فقطتنها دلیل ِ شاعرشدنم بودی ای آشناترین یار!.......
باران که می بارد"حسود میشوم"و به زمین و زمان حسادت میکنم!به شیشه ی پنجره که طعم بوسه هایآبدار باران را می چشد،به آسمانی که بغضش راخالی می کندبه زمینی که پر از عطر خاطره میشود؛به درختانی که تن می شُویندبرای تولدی دیگر...و درآخر به دستانی که تومی گیریو به قدم زدن در باران دعوت میکنی!راستش همه را می شود تحمل کرداما حسرت این آخری مرا خواهد کشت......
مَن یه حَسودَم کِه تَمامِ تورو برایِ خودم می خوام......
در این شهر حسود...چه کسی خلوت خویش را به تماشا گذاشت،!که اینگونه همه عاشق تنهایی شدن...
دختر خواهرشوهرم دانشگاه رشته علوم آزمایشگاهی قبول شده بودبعد خالش پرسیده بود حالاچیچی قبول شدی؟گفته بود علوم آزمایشگاهی خالشم که یکم حسوده و البته مقداریم کلا مرض داره گفته بود هااااان همون شاش شناسی؟...
....در مرد ها حسی هست که اسمشو میذارن ” غیرت “و به همون حس در خانم ها میگن “حسادت “اما ...من به هردوشون میگم ” عشق “تا عاشق نباشینه غیرتی میشی نه حسود.. ️️️...
مال من باشحسودمآنقدرحسودمکه دق میکنمکسی سمتت بیایدکسی نگاهت کندکسی اسمت رابیاوردیامال من باشیامرا به خاک بسپار ️️️...
عشق تومرا آدم بدی کرده است!حسود، حساس، زودرنجمرا ببخشکه این همه دوستت دارم... ...
مخاطب خاص نوشته های من.!!!هیس...هیچی نگو...صدای تو را باد هم نباید بشنودتمام وجود تو مال من است.مردم میگویند حسودم تو میگویی دیوانهاما من عاشقم️ ️️️...
لذت عاشقی را آدم و حوا بردند،نه رقیبی بود،نه گذشته ای،نه حسودی و نه بدخواهی...دو عاشق و یک جهان،دلم می خواهد حال خوبشان را......
دختری که خیلی زود حسودیش گل میکنه خیلی جذابه ...️️️️...
+میدونی چیه؟من آدم حسودیمیه تار موت که سهله،فکرتم به کسی نمیدم :)️️️...
تو یکیو پیدا کن مثه من نگات کنهمن خودم چشاشو در میارم.️️️...
حسود نیستمولی لال شودهرکه غیر منتو را عشق بنامد....
هی روزگار . . .ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ…!ﺍﻧﻘﺪﺭﺣﺴودﻣﯿﺸﯽ ک ﻫِﯽ میگردی دنبال یه بهونه …ﺗﺎ قهر کنی و اون نازتوبکشه وحرصش دربیاد و بگه پدرمودرآوردی تویه الف بچه ی دوست داشتنی!!!!...
کیفر آدم حسود برای تو همین بس که در وقت سرور و خوشحالی تو، او غمگین و غصّهدار است!...
حسود در رنجی دائمی و مستمر گرفتار است. زیرا با دیدن امتیازها و نعمتهای مادی و معنوی خویشان، همکاران و حتی تک تک افراد جامعه رنج می برد و آرزوی از بین رفتن آن نعمتها و امکانات را دارد و این هم چیزی نیست که آخر و پایانی داشته باشد...
کاش ماه ،همیشه پشت ابر بماندنمی خواهم بدانم ،شب مهتاب ،بی من چه می کنی . . ....
* من حسودم * اصلا میدونی ... دق می کنم... کسی سمتت بیاد...
حسود نیستمولی لال شودهرکه غیر من را عشق بنامد...
حقِ همه چیز مالِ توفقط بنویسامضا کنکه چشمهایت بعدِ من،کور شوند...منحسودترین آدمِ روى زمینم،حتى وقتى نداشته باشَمَت...
زیباست از تو نوشتن,از تو گفتن وقتی ماه حسود بر لب پنجره هرشب مرا نگاه میکند و من بی اعتنا به تو فکر می کنم...