پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
به خیابان که میروی دلشوره میگیرم. راستش را بخواهی میترسم! مبادا از لای آن همه چشمی که تورا میبیند،کسی تو را نگاه کند و یا در خیال خودش تو را ببوسد. مبادا هنگام بوییدن عطرت چشم هایش را ببندد و یا تورا به دیگری نشان دهد. مبادا کسی غیر از من،تو را آرزو کند... کاش میشد زمان را نگه دارم تا تو رد شوی.دنیاکیانی...
چه رمانتیک است /رسیدنِ باد /به مانتوی ((«چشم دکمه ای»)) /و تاکسی های شهر /که لبِ پیاده رویکبهیکغش می کنند /و چه رمانتیک تر استسکوتِ منوسکوتِ خیابان !«آرمان پرناک»...
جز تو ...دربِ دل باز است و جز یک تو میانش هیچ نیست روز و شب جز اسم تو وِردِ زبانش هیچ نیست عمرِ رفته نَشمُرَد، گر صد هزارانش برفت جز خیال و فکر تو وصفِ زمانش هیچ نیست تا که حرفی، صحبتیاز عشق جاری می شود جز صفای عشق تو حرف دهانش هیچ نیست ناله ی بسیار دارد دل زِ هجران هر زمان جز برای تو دگر آه و فغانش هیچ نیست ترک هر محفل نموده ،دل ندارد حوصله محفل و جز حرف تو در گفتمانش هیچ نیستاز همه نورِ جهان فانوسِ دل دارد گریز...
نباشد، جفای وفا، باورمنگردد، به غیراز، صفا، در سرماز احساسِ شورش مدارِ جنونشرربار شد، ریزشِ ساغرمزهرا حکیمی بافقی، (الف احساس)🌿❤️🌿...
نباشد، جفایت؛ «گلم!» باورمنگردد، به جز، مِهرِ «تو»، در سرماز احساسِ پاینده در جامِ دلتو سرشار کن: کام و هم، ساغرمزهرا حکیمی بافقیکتاب دل گویه های بانوی احساس...
قلبم به هوای تو زند شورِ نفس؛حسّم به جز از «تو» نکند میل به کس؛زیباست نگاهی به دلِ من که فقط،محتاجِ نگاهِ دلِ «تو» باشد و بس...زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس.🌺❤️🌺...
یک روز که دور نیستبه سینه می فشارمتآنقدر که استخوان هایتدر سینه ام حل شود&و با هر نفس کشیدنت...عطری از دوست داشتندر فضا پراکنده شود&یک صحنه درام رمانتیکبا اغازی از بوسه^atefeh.mokhtari...
حال دلم خوب نیست...منم و یک فنجان چای... تکیه داده ام ،به پشتیِ قدیمیِ قرمز اتاق...چند بیتی شعر سروده اماز برق چشمانش...از سکوت پر از رضایتش...صدای کلاغ های سرگردانبر فراز آسمان خانهخبر از اتفاق غریبی می داد.اتفاق افتاد...آن هم چه افتادنی...همسفر در راه ماند...من ماندم و هزاران راه نرفته..... بهزاد غدیری (شاعر کاشانی)...
از «تو» ممنونمکه دوستت دارم!تومیتوانستی جورِ دیگری باشی،جوری که...هرگز نتوانم دوستت بدارم...!...
تورنگ می دهیبه لباسی که می پوشیبو می دهیبه عطری که می زنیمعنا می دهیبه کلمه های بی ربطیکه شعرهای من می شوند…. ....
یکی از بزرگ ترین پارادوکس های عشق رمانتیک این است که تا لحظه ای که "رمانتیک" باقی می ماند، هرگز توانایی ایجاد رابطه ی انسانی را ندارد. تنها می تواند درام، رویدادهای مخاطره آمیز و شگفت آور، صحنه های عشقی پرحرارت و حسادت و خیانت بیافریند. امّا چنین به نظر می رسد که انسان ها تا وقتی که به جای "دل باختن"، "مهرورزیدن" را نیاموزند، نمی توانند به عنوان انسان های از جنسِ پوست و خون با یکدیگر بیامیزند....
پنجره هم به باد وفا نکردآن هنگام کهاشتیاق اوراپشت قفلهای بسته ی دلش حبس می کرد......
„اندر طلب مطلوب„کتاب به من میگفت شمس در همه زمان ها هست، فقط در کالبد های مختلف، و مکان های مختلف...به ازای هر شمسی که میمیرد، یک شمس تازه متولد میشود. امیدوارم یک روز، یک جا در این کره خاکی تو را ملاقات کنم؛ وقتی که منتظرش نیستم، جایی که حتی فکرش را نمی کنم. چون که بی تو منم آن تشنه گهر برده! شاید این ملاقات از هزار متری تصادف پنداشته شود، ولی آن را شانس نمیگویم، چون قرار این ملاقاتحتی قبل از تولدم بوده است! و از آن زمان در همین نقطه ا...
بیا به منظرِ چشم های منتظرم بهار تازه و مرطوب را نظاره کنیدوباره پلک بزن در نگاه ساکت من که آسمان شبم را پر از ستاره کنیاگر تو خواسته باشی فدای چشم تواَم نشسته ام که به سویم فقط اشاره کنیببار بر منِ پاییزی ای هوای لطیف !که التهاب دلم را به عشق چاره کنیتو را برای سرودن دوباره کم دارم برای آمدنت باید استخاره کنیبه جای دل، حجر الاسودی به سینه توست که شیشه های دلم را شکسته ، پاره کنیبهزاد غدیری (شاعر کاشانی)...
آهِ شب واندوه ، اگر که اثری داشتاین تیره شبِ غصه یقینا سحری داشتای کاش که در منطقِ چشمانِ سیاهتققنوسِ غزل های دلم،بال و پری داشتدر معجزهِ چشمِ تو کافر شده این دلماهِ رخِ زیبایِ تو... شق القمری داشتاز روزِ ازل\عشق\ درونِ گِلِ ما بودگرچه که برای دلِ ما ،فتنه گری داشتگویند که لبخندِ پُر از سیبِ تو زیباستآن سیب بهشتی که فقط دربِدری داشت!تقدیر که زد تیشه به اندیشه و احساسبر دوشِ خزان دیده ِ جنگل، تبری داشتدر کنجِ...
اگر روزی من نباشمدنیا سر جایش خواهد بود... گلها بی من خزان نمی شوند...خورشید یادش نمی رود که طلوع کند...اما...جای مرا در قلبت ، کسی نخواهد گرفت...... بهزاد غدیری (شاعر کاشانی)...
عجب صحنه ی رمانتیکی میشوددر این هوای سرد پاییزیدستانم به گیسوان طلاایی ات زنجیر شودو من عصرانه ایپر از بوسه از لب هایت رادر آغوش گرم اتمیل کنم...
توبه شب های پاریس می مانیآرام و رومانتیک و شاعرانهکافی ستمردی به تو برسدخواه ناخواهشاعر می شود ......
یه دختر باشه، (تو) با (من) یه مَرد وپناه دست من تو باد سرد وبیا شادی رُ رو بزگای زرد وبذاریم و بگیم پائیز قشنگهبیا با عشقمون پائیز و مهمونصدای خش خش برگ خیابونبشور عشق، غم رو زیر بارونبگیم باهم دلامونم یه رنگهبذار از ما بگن دیگه کتاباپر از عشقن سوالا و جوابارمانتیکه ولی من بی مهابانمی ذارم بگی دلت چه تنگهبیا تا بگذریم از هر چی که بودکه دوتا پرسوناژ عاشق آلودبسازن قصه ای بی لفظ بدرودکه تو اون گل مهمات تفنگهچ...
دوست داشتن خودت، شروع حالت رمانتیکی مادام العمر است....
دنیا رو هم بگیرمآخرش باز تو تنها افتخار زندگیمی...
باران بند آمدولی نبودن تو همچنان میباردباران بند آمدولی دوست داشتن تو بند نمی آید . . ....
من انِ تواممرا به من باز مده...