ﻣﺮﺍ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﭘﯿﺮ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﻫﺮﮔﺰ ﺭﺥ نداد.
عشق پیری گر به سر افتد به رسوایی کشد دست بردار ازسرم ای عشق رسوایم نکن کلیابی کاشانی
یک روز می آیی تو هم مثل ثریا در پیری یک شهریار قد خمیده
دل به هجران تو عمریست شکیباست ولی بار پیری شکند پشت شکیبائی را
عهد جوانی گذشت، در غم بود و نبود نوبت پیری رسید، صد غم دیگر فزود
پیری وجوانی پی هم چون شب وروزند ماشب شدو روز آمدو بیدارنگشتیم
طی نگشته روزگارکودکی پیری رسید از کتاب عمرما فصل شباب افتاده است
سر پیری اگر معرکه گیری هم باشد من تورا باز تورا باز تورا میخواهم..
مهم نیست تو پیری چه شکلی میشی مهم اینه که با کی پیر بشی...
همیشه در زندگیت جوری زندگی کن که “ای کاش” تکیه کلام پیریت نشود