خوشم که عشق نکرد امتحان پروازم شکسته بالی من در قفس نهان گردید
زخواب نازِ هستی غافلم لیک اینقَدَر دانم که هر کس می برد نام تو من بیدار می گردم
تا قیامت در کف خاکی که نقش پای اوست دل تپد، آیینه بالد، گل دمد، جان بشکفد
ما را به غم عشق همان عشق علاج است
به هرکه می نگرم طالب دوام بقاست مدار خلق به فکر محال می گذرد
دو روزه فرصت وهمی که زندگی نام است گر از هوس گذری بی ملال می گذرد
نشاط این بهارم بی گل روبت چه کار آید تو گر آیی طرب آید بهشت آید بهار آید
بیش ازاین نتوان حریف دا غ حرمان زیستن یا مرا از خود ببر آنجا که هستی یا بیا
گل به سر، جام به کف ، آن چمن آیین آمد میکشان مژده ، بهار آمد و رنگین آمد
ز بی دندانی ایام پیری نعمتم این بس که فارغ دارد از فکر و خیال رنج مسواکم
ای جنون عمریست میخواهم دلی خالی کنم
از ورق گردانی وضع جهان غافل مباش صبح و شام این گلستان انقلاب رنگهاست
جز ناله به بازار تو دیگر چه فروشیم اینست متاعِ جگرِ خسته دکانها