ای جنون عمریست میخواهم دلی خالی کنم
مرا حبس کن میان انگشتان مخمل چشم هایت... این متهم برای اعتراف به جنون آمده...
شاه بیت امشبم حس نگاهت بود و بس این جنون واگیر دارد مرد! تکثیرم مکن
خدای خوبم به بزرگیت قسم هیچکس را به کسی که قسمتش نیست عادت نده که تاوان خاطره جنون است و بس...
کسی با سکوتش مرا تا بیابان بی انتهای جنون برد کسی با نگاهش مرا تا درندشت دریای خون برد مرا بازگردان مرا ای به پایان رسانیده آغاز گردان
میکشد کار من از فکر تو ، آخر به جنون ...
آنقدر مجاورت کردم با آسمان که درنا شدی و تنها از کوچ ات ردی ماند در جنون احمقانه ی باد و طوفان فرجام