پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
پناه می برم از بغض در گلو ماندهبه دشت دامن گلدار مادرم گاهی...
نبض نگاهت رابه گل های دامنم سنجاق کرده اماز سایه ها که بگذریخواب هایت پر از سپیده ی صبح می شوند....
این شعرگوشه ی دامن زنی از ذشتستان استبتکاندش...کام تمام گنجشک های جهانشیرین می شود...
شعرهایممثل دامنت کوتاهباد که می وزدشاعرترمی شوم...